دمای هوا ۲۵ درجه است ولی از سرما میلرزم. دل دردم دوباره از دیشب پیدا شده. هنوز درد دندان دارم. بدن درد خفیفی گاهی تمام استخوان هایم را دربرمیگیرد. توان چرخیدن در مجازی را ندارم. سروصدا آزاردهنده است.
دوباره وارد برههای از درد بیدرمان شدهام. دردی که تهش آقای دکتر میگوید عصبیست.یاد پیامی به ظاهر ناشناس در سایتم میافتم. پیامی که مهر محکمی بر عدم ندامت فرستنده است. عصبی تر میشوم از این حجم نادانی و غرور واهی . هرزگاهی دلم برای اینطور آدمها میسوزد.اما این روزها آنقدر ذهنم درگیر چیزهای مختلف و عجیب اما کوجک است، که سریع حواسم را پرت میکنم.به آدمهای اطرافم فکر میکنم. به آن هایی که خیلی راحت میتوانم آیندهشان را متصور شوم.بعد به خودم که میرسم این تصور رنگ میبازد. انگار همه چيز مبهم و ناخواناست.یک بار برای یکی از دخترهای فامیل چنین حس نامفهومی از آیتمندهاش به سراغم آمد. امروز نمیدانم چندمین روزی ست که مرده.آیندهی دختر دیگری به همین منوال برایم نادیده بود. یک سال است که راهروهای دادگاه را بالا و پایین میکند برای جدایی از همسرش.و همینطور فکرهای خورنده در ذهنم میچرخد. با خود میاندیشم شاید برای همین است که چیزی از آیندهی خودم را نمیبینم. شاید قرار نیست مثل همهی آدمها عادی پیش رود. بعد از این حجم ناامیدی، حالم بهم میخورد. خودم را شماتت میکنم که چرا مغزم را اینقدر بیکار گذاشتهام که مهمل ببافد برای خودش. و تهش بشود این جملات به دردنخور که خواندنشان فقط وقتگیر است.حوصلهی هیچ چیزی را ندارم. دیشب به خواهرم گفتم کاش یکی از این بیهوشیهای اخیر مرا به خواب عمیقی میبرد. اخم کرد و به حرفم خرده گرفت. از لحاظ روحی به چنین فضایی نیاز دارم. اما آقای دکتر به نظر ترسو میآید. اما نه به اندازهی من. امروز عصر موضوع جالبی برای نوشتن پست سایت به ذهنم رسید. اما بیحال روی تخت دراز شدم. به خودم گفتم اگر مهم باشد یادم میماند. اگر هم یادم رفت پس لابد مهم نبوده با اینکه میدانستم در حال گول زدن خودم هستم. زیرا هیچ وقت بجز مواقعی که نتبرداری کردم، چیزی در خاطرم نماند.یک جور گول زدن آگاهانه به قصد فرار از چیزهایی که نمیدانم چیست.امیدوارم کسی این پست بیمحتوا را نخواند. صرفن جهت رفع تکلیف!
فقط خواستم بگم منم خوندم.🙄💕
زهرا با اینکه امیدوار بودی من خوندمش
میدونی امروز منم اینجوری بودم دل درد امونم رو بریده بود و هرچی مینوشتم اول و اخرش این بود که دلم درد میکنه.
منم دو ماه میش با دکتر قرار گذاشتم که سه روز دیگه برم پیشش و از ترسم دو ماه با نمک هر روز لثه هام رو ماساژ میدم که عفونتش بالا نزنه و مجبور نشم برم ایمپلنت
عزیزم لیلای مهربونم. همیشه حضورت بهم انرژی خوبی میده. الان از مطب دندونپزشکی جوابتو میدم. 🫠 وای بدترین درد دنیا همین درد دندونه. من که اولین دندونی که ازم خراب شد حس کردم از بین رفتم و به دردنخور شدم😅