بیماری‌های رایج یک نویسنده تازه‌کار

در این پست قرار است با برخی بیماری‌های رایج یک نویسنده تازه‌کار آشنا شویم. اگر هم نویسنده نیستید، خواندن این مطلب خالی از لطف نیست. بهتر است ابتدا واژه‌ی نویسنده را تعریف کنیم. نویسنده کیست؟ نویسنده چیز عجیب و غریبی نیست. موجودی‌ست که دو پا دارد، دو دست و دو گوش. اندکی هوش و ذهنی …
ادامه ی نوشته بیماری‌های رایج یک نویسنده تازه‌کار

خاطراتی سگیِ سگی

یکی بود یکی نبود. یک خانم سی‌وپنج ساله بود که ترس از سگ یکی از هزاران فوبیاهایش بود. این خانم چند روز پیش در سایت دوستش لیلا متوجه شد که او هم سگ‌هراسی دارد. البته از توصیفاتش فهمید فوبیا نیست. مطلبش که تمام شد به فکر فرو رفت که اولین بار چه شد و نشد …
ادامه ی نوشته خاطراتی سگیِ سگی

عادت نمی‌کنیم

همه چیز اولش عزیز است. بعد آهسته سایه‌ی عادت روی آن پهن می‌شود و می‌رود قاطیِ بقیه‌ی عزیزکرده‌های به تاریخ پیوسته. این وسط وقتی تو با خوش‌خیالی در اوج عادت به عادت‌هایت لمیده‌ای، یک نفر می‌آید و بی‌هوا دستش را در گنجه‌ی پنهان عادت‌هایت می‌کند و یکی‌شان را برمی‌دارد برای خودش. تازه یادت می‌آید که …
ادامه ی نوشته عادت نمی‌کنیم

ژانوشت چگونه متولد شد؟

زمانی که تصمیم گرفتم اسمی برای کانال تلگرامم انتخاب کنم وسواس زیادی داشتم. از اینکه اسم کانال با اسم خودم یکی باشد خیلی خوشم نمی‌آمد. تصمیم گرفتم اسمی اختصار انتخاب کنم. چیزی که از دل اسم و فامیل خودم بیرون زده باشد. نهایتن به ژانوشت رسیدم. اما چطور؟ دغدغه اسم اختصاری خاص توی دفترم اسم …
ادامه ی نوشته ژانوشت چگونه متولد شد؟

تولد یک سالگی ژا

امروز تولد یک سالگی سایت هست. یک سال پیش دقیقن در همین روز کارهای سایت تمام شد. به خودم متعهد شدم اولین پست را هرجور شده همان روز به اشتراک بگذارم تا خاطره شود. اولین پست سایت در مورد این بود که: “چرا تصمیم گرفتم خودم یاد بگیرم یک سایت وردپرسی راه‌اندازی کنم؟” اولین پست …
ادامه ی نوشته تولد یک سالگی ژا

قدرت ویرایش

ریچل هالیس در کتاب “هیچ کس از آینده خبر نداره” می‌نویسد: “وقتی کتاب را نوشتم، در مرحله‌ی اول، خود را چون بلدِراه می‌دیدم. بحران‌ها و رنج‌های زیادی در زندگی‌ام بود که به من انگیزه می‌داد به افراد برای غلبه بر سختی‌ها و مشکلاتشان کمک کنم. ولی بعد از ویرایش، خودم را دوباره میان غم و …
ادامه ی نوشته قدرت ویرایش

سرگذشت کندوها

سرگذشت کندوهای جلال آل‌احمد را اولین بار، اوایل دهه هشتاد خواندم. داستانی روان و زیبا که برای تمام سنین جذاب خواهد بود. دیروز تصمیم گرفتم این کتاب را برای بار دوم بخوانم و معرفی آن را انجام دهم. در تمام معرفی‌ها معمولن ابتدا گذری کوتاه به شرح‌حال نویسنده می‌اندازند. اما آل‌احمد چنان شناخته‌شده است که …
ادامه ی نوشته سرگذشت کندوها

فکر های بی‌هویت

اینکه سعی کنی در هر شرایطی خودت را قوی نشان دهی و صورت ظاهر را حفظ کنی، یک لبخند کمرنگ مزخرف روی لبهایت جا دهی تا کسی متوجه فکر و حال درونت نشود، نشانه‌ی ضعف شخصی‌ست. ضعفی که با وجود آگاهی به بودنش خودت را برده‌اش کرده‌ای. از تمام فضاهای شلوغ دور شده‌ام. تنها راهی‌ست …
ادامه ی نوشته فکر های بی‌هویت

حوالی بهمن بود…

شما خبر ندارید همین الان وسط میلیون‌ها سلول خاکستری که حالا دیگر مثل عزاداران سیاه شده‌اند، چه افکار پلیدی در حال لولیدن برای بیرون‌زدگی‌ست. افکاری که اگر به فعل تبدیل شوند، دیگر هیچ‌کس به کلمات این آدم دیوانه اعتماد نخواهدکرد. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که دیروز یکی‌شان را عملی کردم. …
ادامه ی نوشته حوالی بهمن بود…

عقل انگوری

آدم‌ها معمولن تصمیمی را می‌گیرند که از نظر عقل خودشان درست است. هنوز سنم دورقمی نشده بود که یک شب طبق روال روزانه عده‌ای مهمان خانه‌مان شدند. مامان، خواهر بزرگم را صدا زد تا برای مهمان‌ها میوه بیاورد. خواهرم در اتاقش بود و در آن ازدحام حرف‌ها صدای مامان به گوشش نمی‌رسید. از مامان خواستم …
ادامه ی نوشته عقل انگوری

لطفن با لبخند وارد شوید

دوستی داشتم که در تمام دوران دوستی‌مان به ندرت لبخندی روی صورتش می‌دیدم. حتا چشم‌هایش هم هیچ وقت نمی‌خندید. همیشه به او اعتراض می‌کردم که به زور هم که شده لبخند بزن. اما دوستم حرف دکتر فرانکل را میزد: “برای این کار باید دلیل وجود داشته باشد.” وقتی این جمله را می‌‌گفت کمی قانع می‌شدم …
ادامه ی نوشته لطفن با لبخند وارد شوید

مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستاره‌سازم

برای همه‌ در زندگی روزهایی آمده‌اند که در دل گفته‌ایم: “خدایا این ستاره‌ ی بخت و اقبال ما کی قرار است کف دستمان بنشیند؟” اما برای من از خیلی وقت پیش، که نمی‌دانم دقیقن کدام وقت بود؛ این جمله معنای واقعی‌اش از بین رفت. نه اینکه ناامید شوم از ستاره داشتن. یا با خدا قهر …
ادامه ی نوشته مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستاره‌سازم

آش رشته با طعم آزاده ؛ قسمت دوم

قسمت اول آش‌رشته با طعم آزاده را اینجا بخوانید. پشت سرم را که نگاه کردم، آزاده با آن هیکل غول‌وارانه‌اش به سمت ما می‌آمد. بدبختی من این بود که از همان موقع‌ها وقتی ترس به سمتم می‌تاخت، بجای فرار در جای خودم ثابت می‌ماندم. این سکون با یک ضربه خارجی به حرکت تبدیل می‌شد. دختر …
ادامه ی نوشته آش رشته با طعم آزاده ؛ قسمت دوم

آش رشته با طعم آزاده؛ قسمت اول

حرف‌ها بالاخره یک روز تمام می‌شوند. اما کابوسشان تا ابد در خواب‌ها جولان می‌دهد. مثل روزهای مدرسه که سرانجام تمام شدند ولی هنوز بعضی شب‌ها چنان در خواب‌ها می‌دوند که وقتی بیدار می‌شوی، خودت را روی همان نیمکت‌های زوار دررفته احساس می‌کنی که نشستی و آش رشته آزاده را می‌خوری… حرف‌ها یک روزی تمام می‌شوند. …
ادامه ی نوشته آش رشته با طعم آزاده؛ قسمت اول

خودتلقینی 12 دقیقه‌ای

خودتلقینی چیست؟ خودتلقینی فرایندی روان‌شناختی‌ست. که بوسیله‌ی آن، یک شخص، افکار، احساسات یا رفتاری را مرتب برای خود تکرار می‌کند. بطوری که آن موضوع نقطه‌ی کانونی ذهنش می‌شود. در این فرایند فرد تمام تمرکز خود را به موضوعی خاص معطوف می‌کند. این تمرکز سبب می‌شود که آن موضوع کم‌کم صورتی عینی و واقعی به خود …
ادامه ی نوشته خودتلقینی 12 دقیقه‌ای

سوتفاهم های آن‌جوری، یادبود مرحوم

سال پیش برای عرض تسلیت به یکی از بستگان دور که به تازگی شوهرش را از دست داده بود با خانواده راهی منزلشان شدیم.پیروی تماسی که از پیش با خانواده‌ی مرحوم‌ گرفتیم، تقریبن تمام فرزندان و نوه و نتیجه و عروس و داماد همگی به استقبال از ما، در منزل مرحوم گرد هم آمدند.مرحوم معلمی …
ادامه ی نوشته سوتفاهم های آن‌جوری، یادبود مرحوم

مردی که سایه اش را به دوش می‌کشید

سال هزار و نود و هفت شروع شد. شهر در تسخیر تاریکی و سایه بود. مرد تصمیمش را گرفت. باید هر طور شده از آنجا می‌گریخت. او همه‌ی زندگی‌اش را یکجا فروخت و چمدان در دست راهی شد. کمی که پیش رفت یادش آمد سایه‌اش را جا گذاشته. دوباره برگشت و سایه‌اش را که میان …
ادامه ی نوشته مردی که سایه اش را به دوش می‌کشید

سفر چند روزه به اندرونی

یک تصمیم گرفتم تمام فضاهای مجازی را پاک کنم. اینستاگرام که سال پیش زمان تظاهرات‌ پاک شد. امشب واتساپ و تلگرام را به دیار باقی فرستادم. تلگرام اما موقتی‌ست. شبیه مادرهایی که قصد سفر دارند باید کارهای نیمه‌تمام را برای چند روز سروسامان می‌دادم. در ژانوشت را بستم، محدودیت ارسال پیام. اولش گفتم مخاطب ببیند …
ادامه ی نوشته سفر چند روزه به اندرونی

از احمد آقا بپرس

من خیلی از چیزها رو ندیدم. خیلی از چیزها رو هم هنوز نمی‌تونم ببینم. حتا شاید تا وقتی زنده‌ام باز هم نتونم ببینمشون. خیلی موضوعات مختلف رو هم اصلن نشنیدم. یک وقت‌هایی که کلمه یا روایت و داستان عجیبی رو می‌خونم فکر می‌کنم نویسنده دروغ میگه. من اصلن نمی‌تونم به حرف‌های دیگران اعتماد کنم. چون …
ادامه ی نوشته از احمد آقا بپرس

گور بابای قاسم و بازرگان

دیشب می‌خواستم شبیه آدم‌های عادی باشم و قبل از خواب به چیزهایی که هیچ‌وقت قرار نیست اتفاق بیوفتد فکر‌ نکنم. با خود گفتم اگر قرار است به آنها نیاندیشم پس باید جایگزینی برایشان بیابم. نمی‌شود که فکر آدم خالی بماند. آن هم آن‌وقت شب که مسیر برای درنوردیدن هر خیالی باز است. یعنی اگر بخواهی …
ادامه ی نوشته گور بابای قاسم و بازرگان