هر سال اول مهر تصمیم میگرفتم این خاطره را جایی بنویسم. یک بار هم نوشتم ولی از انتشار پشیمان شدم. امروز یک پست در صفحهی دوستم، لیلا مختص همین خاطره بود. خواندن خاطرهی لیلا این وسواس را از سرم انداخت که سه ماه دیگر منتظر بمانم تا از این موضوع بنویسم. برای من که دو …
ادامه ی نوشته اولین اول مهر خود را چگونه گذراندید؟
دسته:داستان شخصی
خاطراتی سگیِ سگی
یکی بود یکی نبود. یک خانم سیوپنج ساله بود که ترس از سگ یکی از هزاران فوبیاهایش بود. این خانم چند روز پیش در سایت دوستش لیلا متوجه شد که او هم سگهراسی دارد. البته از توصیفاتش فهمید فوبیا نیست. مطلبش که تمام شد به فکر فرو رفت که اولین بار چه شد و نشد …
ادامه ی نوشته خاطراتی سگیِ سگی
محاسبات غلط
همیشه قرار نیست همه چیز طبق محاسباتت پیش برود. حتا اگر از هزار و یک قانون اثبات شده پیروی کنید. یا راههای از پیش رفته را تست کنید. باز هم احتمال وقوع هیچ اتفاقی صددرصد نیست.وقتی بدنیا آمدم احتمال اینکه مادرم نوزادی سالم داشته باشد، بر اساس آزمایشات پزشکی صد بود. دو فرزند قبلیاش طبق همان …
ادامه ی نوشته محاسبات غلط
اشتباهاتت را بپذیر
کلاس اول که بودم استعداد عجیبی در گم کردن پاککنهایم داشتم. هر روز که به خانه برمیگشتم خبری از پاککن در جامدادیام نبود. حتا روزهایی که خیلی دقت میکردم تا مثل جانم از آن مراقبت کنم باز هم وقتی به خانه میرسیدم چیزی نبود. گاهی اوقات به کیف مدرسهام شک میکردم که مبادا میان راه …
ادامه ی نوشته اشتباهاتت را بپذیر
مراقب دیوار دل هم باشیم!
چند سال پیش که دیوارهای اتاقم را تازه رنگ کرده بودم؛ تصمیم گرفتم بجای خریدن تابلوهای رنگارنگ عکسهای شخصی خودم را چاپ کنم و به دیوار بچسبانم. تقریبن صد تا عکس از بین هزاران عکسی که از خودم داشتم چاپ کردم و بالای تختم چسباندم. یک ریسهی چراغ هم بینشان گذاشتم. که شبها قبل از …
ادامه ی نوشته مراقب دیوار دل هم باشیم!
خب که چی؟ به من چه؟ به تو چه؟
چند سال پیش که هنوز در دورهی خامی به سر میبردم خیلی زیاد با این دو سوال مواجه میشدم: به من چه؟ به تو چه؟ البته اشاره به سالهای دور به این معنی نیست که حالا انسانی پخته و همه چیز تمامم. اما به آن خامی هم نیستم! به من چه؟ این جمله را باید …
ادامه ی نوشته خب که چی؟ به من چه؟ به تو چه؟
بچه استیجاری، داستان کوتاه
ماجرای اول: بچهی حسین آشغالی تا مدتها میترسیدم به آدمهایی که بچه ندارند نزدیک شوم.اولین بار زمانی بود که هنوز به مدرسه نمیرفتم. قرار بود من را به رفتهگر محل بدهند. چون بچه نداشت. حسینآشغالی صدایش میزدند. مردی کمتر از چهل سال سن که همیشه موهای سرش را با حنا نارنجی میکرد. یک جفت دستکش …
ادامه ی نوشته بچه استیجاری، داستان کوتاه
اندر احوالات دوربین عکاسی
یک، دو، سه، چیلیک دوربین عکاسی را برداشتم و حافظهی قدیمی که از ته کمد پیدا کرده بودم را رویش گذاشتم. امیدوار بودم حداقل روی خود دوربین اجرا شود. چند دقیقه طول کشید و امیدم به ثمر نشست. پوشهی اول را باز کردم: اسکن دسته جمعی _ قدیمی. یکی یکی عکسها را باز کردم. اولی …
ادامه ی نوشته اندر احوالات دوربین عکاسی
همیشه پای یک زن در میان است!
کلاس اول دبستان که بودم، موقع جشنهای مدرسه، مسابقات مختلف برگزار میشد و به قید قرعه به دانشآموزان جایزه میدادن. یه گردونهی فلزی داغون بزرگ داشتیم که یکی از دانشاموزای کلاس پنجمی اون رو میچرخوند. هروقت قیژقیژ گردونه راه میوفتاد، تو دلم دعا میکردم اسم من جز برندهها باشه. اما هیچ وقت این اتفاق نیوفتاد …
ادامه ی نوشته همیشه پای یک زن در میان است!
در خودت شنا کن!
سی و یک ثانیه مانده بود تا چراغ سبز شود. انگشت هایش را یکی یکی در نور آفتاب تکان میداد. برق لاک ناخن صدفی اش، لبخند کمرنگی روی لبهایش نقاشی میکرد. دستش را به حالت های مختلف، به طرف نور می گرفت تا رنگ ناخن هایش عوض شود. با انگشتهایش بازی میکرد و انگشترش را …
ادامه ی نوشته در خودت شنا کن!
قانون اول: معتاد مجرم است.
میدونی؟ اعتیاد خیلی سخته. من تجربشو داشتم. از صبح که پا میشی همش دنبال اینی که چجوری این خماری بدمصب رو از بین ببری. به هر راهی که از ذهنت میگذره متوسل میشی. بعد از مدتی اونقدر دوز اعتیادت بالا میره که اگه یک دقیقه دیر مصرف کنی، انگار یه بمب اتمی زدن تو مغزت …
ادامه ی نوشته قانون اول: معتاد مجرم است.