موضوع امشب را به لطف ماهان، خواهرزادهی چهارسالهام انتخاب کردم. از عصر که میخواستم پست امروز را بنویسم یکبند درخواست کرد تا با هم بازی کنیم. من هم که ضعف شدیدی در برابر بچههای کوچک دارم، تا الان مشغول بازی بودم. چون تایم زیادی به پایان امروز نمانده، از ماهان پرسیدم: به نظرت راجع به …
ادامه ی نوشته هیولا ی درونت را رام کن
ماه:تیر 1402
افراط مذهبی
در اینکه افراط در هر کاری موجب دلزدگی میشود شکی نیست. اما امروز قرار است در مورد افراط مذهبی کمی گپوگفت کنیم. تمام مطالبی که خواهید خواند صرفن نظر شخصی نویسنده است و ربطی به واقعیت حاکم در جامعه ندارد. میدانیم برای تبدیل شدن یک عمل به عادت باید حداقل 66 روز آن را تکرار …
ادامه ی نوشته افراط مذهبی
مردی در قسمت اشیای گمشده
باید ساعت پنج بعد از ظهر باشد.آقای “فلانی” در دفتر اشیای گمشده نشسته. با موهای فر ریز بهم فشرده، چشمان گودافتاده، پاهای بیرون چرخیده و شانههای خلیده. در دفتر باز شد. آقای “قسمت” وارد اتاق شد و خودش را پشت میز فلزی زوار دررفتهاش مچاله کرد. انگشت پهن انتهاییِ دست راستش را که جوهر آبی …
ادامه ی نوشته مردی در قسمت اشیای گمشده
بیستمین بیست سالگی من
نمیدانم چقدر به سینمای کره علاقه دارید. از زمانی که یادم میآید جز بینندگان پروپاقرص فیلم و سریالهای کره بودم. امروز تصمیم گرفتم برخی از آنها که به حرفهام مرتبط است را برایتان معرفی کنم. از یک مینی سریال شروع میکنم به اسم: بیستمین بیست سالگی من. بازیگر نام آشنای این سریال جونگ سوبین از …
ادامه ی نوشته بیستمین بیست سالگی من
اولین اول مهر خود را چگونه گذراندید؟
هر سال اول مهر تصمیم میگرفتم این خاطره را جایی بنویسم. یک بار هم نوشتم ولی از انتشار پشیمان شدم. امروز یک پست در صفحهی دوستم، لیلا مختص همین خاطره بود. خواندن خاطرهی لیلا این وسواس را از سرم انداخت که سه ماه دیگر منتظر بمانم تا از این موضوع بنویسم. برای من که دو …
ادامه ی نوشته اولین اول مهر خود را چگونه گذراندید؟
کلمه طلایی سال
از سال 1378 رهبر دولت فعلی ایران در ابتدای سال و همزمان با شروع نوروز، یک کلمه یا عبارت را بعنوان نام سال مطرح میکرد. این کلمه طلایی سال بر سَردَر تلویزیون و درو دیوار شهر نقش میبست. در واقع در هر جایی که حتا یک چشم ممکن بود به آن توجه کند این کلمه …
ادامه ی نوشته کلمه طلایی سال
گل به خودی نزن
اصطلاح گل به خودی برای همهتان آشناست. بیشتر این واژه را در مسابقات فوتبال شنیدهایم. اما چه اتفاقی میافتد که یک نفر گل به خودی میزند؟ معملولن این اتفاق در سه حالت رخ میدهد: حالا بیایید یکییکی این مراحل را با هم بررسی کنیم. گل به خودی بر اثر بیتجربگی در این حالت شخص ناخواسته …
ادامه ی نوشته گل به خودی نزن
احساس متقابل، دیالوگ بازی
احساس *امروز که چند ساعت ازت بیخبر بودم یه احساس خیلی خوب داشتم. درسته کم بود ولی بازم چسبید.
سی سالگی تمام نخواهد شد
سی سالگی به بعد سن عجیبی است. یک چیزهایی را با خودش میآورد. یک چیزهایی را جوری میبلعد که انگار از اول وجود نداشتند. خیلی سال پیش، یک بار به دوستم گفتم: دلم میخواهد بروم جایی که هیچ کدام از اهالیاش را نشناسم و هیچکس هم مرا نشناسد. دوستم گفت: سخت است. خیلی سخت است؛ …
ادامه ی نوشته سی سالگی تمام نخواهد شد
بیماریهای رایج یک نویسنده تازهکار
در این پست قرار است با برخی بیماریهای رایج یک نویسنده تازهکار آشنا شویم. اگر هم نویسنده نیستید، خواندن این مطلب خالی از لطف نیست. بهتر است ابتدا واژهی نویسنده را تعریف کنیم. نویسنده کیست؟ نویسنده چیز عجیب و غریبی نیست. موجودیست که دو پا دارد، دو دست و دو گوش. اندکی هوش و ذهنی …
ادامه ی نوشته بیماریهای رایج یک نویسنده تازهکار
خاطراتی سگیِ سگی
یکی بود یکی نبود. یک خانم سیوپنج ساله بود که ترس از سگ یکی از هزاران فوبیاهایش بود. این خانم چند روز پیش در سایت دوستش لیلا متوجه شد که او هم سگهراسی دارد. البته از توصیفاتش فهمید فوبیا نیست. مطلبش که تمام شد به فکر فرو رفت که اولین بار چه شد و نشد …
ادامه ی نوشته خاطراتی سگیِ سگی
عادت نمیکنیم
همه چیز اولش عزیز است. بعد آهسته سایهی عادت روی آن پهن میشود و میرود قاطیِ بقیهی عزیزکردههای به تاریخ پیوسته. این وسط وقتی تو با خوشخیالی در اوج عادت به عادتهایت لمیدهای، یک نفر میآید و بیهوا دستش را در گنجهی پنهان عادتهایت میکند و یکیشان را برمیدارد برای خودش. تازه یادت میآید که …
ادامه ی نوشته عادت نمیکنیم
ژانوشت چگونه متولد شد؟
زمانی که تصمیم گرفتم اسمی برای کانال تلگرامم انتخاب کنم وسواس زیادی داشتم. از اینکه اسم کانال با اسم خودم یکی باشد خیلی خوشم نمیآمد. تصمیم گرفتم اسمی اختصار انتخاب کنم. چیزی که از دل اسم و فامیل خودم بیرون زده باشد. نهایتن به ژانوشت رسیدم. اما چطور؟ دغدغه اسم اختصاری خاص توی دفترم اسم …
ادامه ی نوشته ژانوشت چگونه متولد شد؟
تولد یک سالگی ژا
امروز تولد یک سالگی سایت هست. یک سال پیش دقیقن در همین روز کارهای سایت تمام شد. به خودم متعهد شدم اولین پست را هرجور شده همان روز به اشتراک بگذارم تا خاطره شود. اولین پست سایت در مورد این بود که: “چرا تصمیم گرفتم خودم یاد بگیرم یک سایت وردپرسی راهاندازی کنم؟” اولین پست …
ادامه ی نوشته تولد یک سالگی ژا
قدرت ویرایش
ریچل هالیس در کتاب “هیچ کس از آینده خبر نداره” مینویسد: “وقتی کتاب را نوشتم، در مرحلهی اول، خود را چون بلدِراه میدیدم. بحرانها و رنجهای زیادی در زندگیام بود که به من انگیزه میداد به افراد برای غلبه بر سختیها و مشکلاتشان کمک کنم. ولی بعد از ویرایش، خودم را دوباره میان غم و …
ادامه ی نوشته قدرت ویرایش
سرگذشت کندوها
سرگذشت کندوهای جلال آلاحمد را اولین بار، اوایل دهه هشتاد خواندم. داستانی روان و زیبا که برای تمام سنین جذاب خواهد بود. دیروز تصمیم گرفتم این کتاب را برای بار دوم بخوانم و معرفی آن را انجام دهم. در تمام معرفیها معمولن ابتدا گذری کوتاه به شرححال نویسنده میاندازند. اما آلاحمد چنان شناختهشده است که …
ادامه ی نوشته سرگذشت کندوها
فکر های بیهویت
اینکه سعی کنی در هر شرایطی خودت را قوی نشان دهی و صورت ظاهر را حفظ کنی، یک لبخند کمرنگ مزخرف روی لبهایت جا دهی تا کسی متوجه فکر و حال درونت نشود، نشانهی ضعف شخصیست. ضعفی که با وجود آگاهی به بودنش خودت را بردهاش کردهای. از تمام فضاهای شلوغ دور شدهام. تنها راهیست …
ادامه ی نوشته فکر های بیهویت
حوالی بهمن بود…
شما خبر ندارید همین الان وسط میلیونها سلول خاکستری که حالا دیگر مثل عزاداران سیاه شدهاند، چه افکار پلیدی در حال لولیدن برای بیرونزدگیست. افکاری که اگر به فعل تبدیل شوند، دیگر هیچکس به کلمات این آدم دیوانه اعتماد نخواهدکرد. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که دیروز یکیشان را عملی کردم. …
ادامه ی نوشته حوالی بهمن بود…
عقل انگوری
آدمها معمولن تصمیمی را میگیرند که از نظر عقل خودشان درست است. هنوز سنم دورقمی نشده بود که یک شب طبق روال روزانه عدهای مهمان خانهمان شدند. مامان، خواهر بزرگم را صدا زد تا برای مهمانها میوه بیاورد. خواهرم در اتاقش بود و در آن ازدحام حرفها صدای مامان به گوشش نمیرسید. از مامان خواستم …
ادامه ی نوشته عقل انگوری
لطفن با لبخند وارد شوید
دوستی داشتم که در تمام دوران دوستیمان به ندرت لبخندی روی صورتش میدیدم. حتا چشمهایش هم هیچ وقت نمیخندید. همیشه به او اعتراض میکردم که به زور هم که شده لبخند بزن. اما دوستم حرف دکتر فرانکل را میزد: “برای این کار باید دلیل وجود داشته باشد.” وقتی این جمله را میگفت کمی قانع میشدم …
ادامه ی نوشته لطفن با لبخند وارد شوید
مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستارهسازم
برای همه در زندگی روزهایی آمدهاند که در دل گفتهایم: “خدایا این ستاره ی بخت و اقبال ما کی قرار است کف دستمان بنشیند؟” اما برای من از خیلی وقت پیش، که نمیدانم دقیقن کدام وقت بود؛ این جمله معنای واقعیاش از بین رفت. نه اینکه ناامید شوم از ستاره داشتن. یا با خدا قهر …
ادامه ی نوشته مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستارهسازم