از پهن گاو تا پهنه‌ی شهرت

چند روز پیش در سایتم مطلبی منتشر کردم که در آن به عادات نویسندگان مشهور پرداخته‌بود. یک جایی در آن گرترود استین می‌گوید: “بهترین ایده کارهایم زمانی به ذهنم رسید که در حین رانندگی به گاوی کنار جاده خیره شده بودم”. او تنها ۳۰ دقیقه در روز می‌نوشت و مابقی وقت خود را در اطراف …
ادامه ی نوشته از پهن گاو تا پهنه‌ی شهرت

نامه ای به من سی ساله

امروز که این نامه را می‌نویسم هفتاد و دو روز مانده تا سی و پنج سالگی‌ام را تمام کنم. یعنی هفتاد و دو روز دیگر من از تو شش سال دورتر می‌شوم و شش سال بیشتر دلم برایت تنگ خواهد شد. هفتاد و دو روز دیگر می‌شود ششمین سالی که با حسرت آرزو می‌کنم که …
ادامه ی نوشته نامه ای به من سی ساله

هندسه یک تابستان سرد

امروز تقریبن اواسط تابستان است. ولی فقط دو روز برای آماده‌شدن امتحان هندسه دو که در تاریخ دو بهمن برگزار می‌شود فرصت دارم. تمام کتاب‌ و دفترهایم را زیرو رو کردم اما جزوه ندارم. ناچارم به کتاب گام‌به‌گام هندسه دو که جلد کاهی زرد رنگی دارد بسنده کنم. از خاطرم می‌گذرد که در طول سال …
ادامه ی نوشته هندسه یک تابستان سرد

چالش صد روزه وبلاگ نویسی

از سال پیش که آقای معلم پیشنهادی در صفحه اینستاگرام خود مطرح کرد برایم جالب بود آن را انجام دهم. پیشنهاد او مربوط به وبلاگ نویسی بود. به این ترتیب که متعهد شویم صد روز پیاپی در وبلاگ خودمان مطلبی منتشر کنیم. هدف از این کار تقویت نوشتار و استمرار در نوشتن بود. که البته …
ادامه ی نوشته چالش صد روزه وبلاگ نویسی

خودتحقیری

مود خودتحقیری امروز روی مود خودتحقیری هستم. یعنی از هر فرصتی برای سرکوب خودم در هر زمینه‌ای دریغ نمی‌کنم. مثلن از اینکه تعداد دوستانم را آنقدر کم کرده‌ام که وقتی دلم می‌گیرد نمی‌دانم به چه کسی باید زنگ بزنم. یا با چه کسی بیرون بروم، خودم را تحقیر می‌کنم. از اینکه حوصله کسی را ندارم. …
ادامه ی نوشته خودتحقیری

دلم گرفته است…

دلم گرفته‌ستدلم گرفته‌ستدلم خیلی بیش از این دو باری که دل فروغ گرفته بود، گرفته است.به خیابان می‌روم و تلاش می‌کنم که این دل‌گرفتگی را بر تن سیاه خیابان خالی کنم. خیال کرده‌ام چون اواسط تابستان است، حرف‌هایم نرسیده به زمین بخار می‌شوند و می‌روند به جایی که عرب نی انداخت. اما وقتی یک چیزی …
ادامه ی نوشته دلم گرفته است…

اندر آداب دم کردن چای

این تیتر را در کانال یکی از دوستانم دیدم. با توجه به آنکه کانالی ادبی بود، مشتاق شدم متن را بخوانم. منتظر نوشته‌ای بودم که اتفاقی را به این تیتر مرتبط کند. اما در کمال ناباوری نحوه‌ی دم کردن چای را خواندم.اشکالی در نوشته‌اش نمی‌گیرم. فقط حرف از تفاوت‌ها می‌زنم.مثلن با چنین تیتری من دوست …
ادامه ی نوشته اندر آداب دم کردن چای

قید های مخرب

همیشه انسان‌ها نیازهایی متفاوت دارند. همیشه آن‌ها برای رفع نیازشان دست به اقداماتی گوناگون می‌زنند. همه‌ی ما می‌دانیم که دو جمله‌ی اول از نظر منطقی کاملن صحیح است. همیشه آدم های عاقل خوشبخت هستند. ولی همیشه افراد پولدار غمگین هستند. همه‌ی ما می‌دانیم که دو جمله‌ی قبل از نظر منطقی کاملن غلط است.اغلبِ ما علی‌رغم …
ادامه ی نوشته قید های مخرب

فرار یا امنیت؛ روزنوشت

یک دیالوگ در یک سریال می‌گفت: “وقتی زندگی به طرز غیرقابل باوری سخت میشه، راحتترین راه فرار کردنه.“ به زندگی شخصی‌ام فکر کردم که چه روزهایی با همین تفکر از خیلی چیزها فرار کردم؛ از خیلی آدم‌ها.و تهش هم یک جمله گذاشتم که: “چاره‌ای جز این نبود.” اما واقعن چاره‌ای جز فرار نیست؟ در دنیای …
ادامه ی نوشته فرار یا امنیت؛ روزنوشت

به دیوارهای ذهن هم دست نزنیم

یادداشت روز “درونگرا یا برونگرا” نامی‌ست که امروزه مردم براحتی روی خودشان می‌گذارند. تنها معیار تفکیک این دو واژه بروز دادن یا کتمان احساسات واقعی‌ست. چیزی که گاهی یک نفر از یک گروه به خودش اجازه می‌دهد به حریم ذهن دیگری دخول کند. و این دخول را به بهانه‌ی نجات فرد تلقی می‌کند. معمولن آدم‌ها …
ادامه ی نوشته به دیوارهای ذهن هم دست نزنیم

روز نوشت، مهملات ذهنی

دمای هوا ۲۵ درجه است ولی از سرما می‌لرزم. دل دردم دوباره از دیشب پیدا شده. هنوز درد دندان دارم. بدن درد خفیفی گاهی تمام استخوان ‌هایم را دربرمی‌گیرد. توان چرخیدن در مجازی را ندارم‌. سروصدا آزاردهنده است. دوباره وارد برهه‌ای از درد بی‌درمان شده‌ام. دردی که تهش آقای دکتر می‌گوید عصبی‌ست.یاد پیامی به ظاهر …
ادامه ی نوشته روز نوشت، مهملات ذهنی

سوتفاهم‌های آن‌جوری، شب یلدا

بچه که بودم علاقه‌ی زیادی به یادگرفتن ضرب‌المثل‌ها داشتم. فکر می‌کردم بکاربردن یک ضرب‌المثل از زبان یک کودک ده ساله، او را شبیه آدم بزرگ‌ها خواهدکرد. تازگی‌ها چند ضرب‌المثل یاد گرفته بودم که به نظرم جذاب آمدند. دوست داشتم یک جایی ازشان استفاده کنم. قاعدتن کاربرد آنها در جمع و بخصوص بین کودکان همسن خودم …
ادامه ی نوشته سوتفاهم‌های آن‌جوری، شب یلدا

افراط مذهبی

در اینکه افراط در هر کاری موجب دلزدگی می‌شود شکی نیست. اما امروز قرار است در مورد افراط مذهبی کمی گپ‌وگفت کنیم. تمام مطالبی که خواهید خواند صرفن نظر شخصی نویسنده است و ربطی به واقعیت حاکم در جامعه ندارد. می‌دانیم برای تبدیل شدن یک عمل به عادت باید حداقل 66 روز آن را تکرار …
ادامه ی نوشته افراط مذهبی

سی سالگی تمام نخواهد شد

سی سالگی به بعد سن عجیبی است. یک چیزهایی را با خودش می‌آورد. یک چیزهایی را جوری می‌بلعد که انگار از اول وجود نداشتند. خیلی سال پیش، یک بار به دوستم گفتم: دلم می‌خواهد بروم جایی که  هیچ کدام از اهالی‌اش را نشناسم و هیچ‌کس هم مرا نشناسد. دوستم گفت: سخت است. خیلی سخت است؛ …
ادامه ی نوشته سی سالگی تمام نخواهد شد

عادت نمی‌کنیم

همه چیز اولش عزیز است. بعد آهسته سایه‌ی عادت روی آن پهن می‌شود و می‌رود قاطیِ بقیه‌ی عزیزکرده‌های به تاریخ پیوسته. این وسط وقتی تو با خوش‌خیالی در اوج عادت به عادت‌هایت لمیده‌ای، یک نفر می‌آید و بی‌هوا دستش را در گنجه‌ی پنهان عادت‌هایت می‌کند و یکی‌شان را برمی‌دارد برای خودش. تازه یادت می‌آید که …
ادامه ی نوشته عادت نمی‌کنیم

ژانوشت چگونه متولد شد؟

زمانی که تصمیم گرفتم اسمی برای کانال تلگرامم انتخاب کنم وسواس زیادی داشتم. از اینکه اسم کانال با اسم خودم یکی باشد خیلی خوشم نمی‌آمد. تصمیم گرفتم اسمی اختصار انتخاب کنم. چیزی که از دل اسم و فامیل خودم بیرون زده باشد. نهایتن به ژانوشت رسیدم. اما چطور؟ دغدغه اسم اختصاری خاص توی دفترم اسم …
ادامه ی نوشته ژانوشت چگونه متولد شد؟

تولد یک سالگی ژا

امروز تولد یک سالگی سایت هست. یک سال پیش دقیقن در همین روز کارهای سایت تمام شد. به خودم متعهد شدم اولین پست را هرجور شده همان روز به اشتراک بگذارم تا خاطره شود. اولین پست سایت در مورد این بود که: “چرا تصمیم گرفتم خودم یاد بگیرم یک سایت وردپرسی راه‌اندازی کنم؟” اولین پست …
ادامه ی نوشته تولد یک سالگی ژا

فکر های بی‌هویت

اینکه سعی کنی در هر شرایطی خودت را قوی نشان دهی و صورت ظاهر را حفظ کنی، یک لبخند کمرنگ مزخرف روی لبهایت جا دهی تا کسی متوجه فکر و حال درونت نشود، نشانه‌ی ضعف شخصی‌ست. ضعفی که با وجود آگاهی به بودنش خودت را برده‌اش کرده‌ای. از تمام فضاهای شلوغ دور شده‌ام. تنها راهی‌ست …
ادامه ی نوشته فکر های بی‌هویت

عقل انگوری

آدم‌ها معمولن تصمیمی را می‌گیرند که از نظر عقل خودشان درست است. هنوز سنم دورقمی نشده بود که یک شب طبق روال روزانه عده‌ای مهمان خانه‌مان شدند. مامان، خواهر بزرگم را صدا زد تا برای مهمان‌ها میوه بیاورد. خواهرم در اتاقش بود و در آن ازدحام حرف‌ها صدای مامان به گوشش نمی‌رسید. از مامان خواستم …
ادامه ی نوشته عقل انگوری

مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستاره‌سازم

برای همه‌ در زندگی روزهایی آمده‌اند که در دل گفته‌ایم: “خدایا این ستاره‌ ی بخت و اقبال ما کی قرار است کف دستمان بنشیند؟” اما برای من از خیلی وقت پیش، که نمی‌دانم دقیقن کدام وقت بود؛ این جمله معنای واقعی‌اش از بین رفت. نه اینکه ناامید شوم از ستاره داشتن. یا با خدا قهر …
ادامه ی نوشته مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستاره‌سازم