عقل انگوری

آدم‌ها معمولن تصمیمی را می‌گیرند که از نظر عقل خودشان درست است.

هنوز سنم دورقمی نشده بود که یک شب طبق روال روزانه عده‌ای مهمان خانه‌مان شدند. مامان، خواهر بزرگم را صدا زد تا برای مهمان‌ها میوه بیاورد. خواهرم در اتاقش بود و در آن ازدحام حرف‌ها صدای مامان به گوشش نمی‌رسید. از مامان خواستم که اجازه دهد من این کار را انجام دهم. با تردید سرش را تکان داد که یعنی نظر خاصی ندارم.

مسرور به آشپزخانه رفتم و سبد میوه را از یخچال بیرون آوردم. ظرف بلور میوه را هم از کابینت آوردم و نشستم کف زمین تا میوه‌ها را خیلی مجلسی در ظرف بچینم.

چون بار اول بود که چنین مسئولیتی به من محول می‌شد -آن‌هم به درخواست خودم- باید خودی نشان می‌دادم. تابستان بود و میوه‌های ریز تابستانی؛ انگور یاقوتی و گیلاس  و زردآلو و…

عقل انگوری

همیشه موقع میوه خوردن عادت داشتم همه را تمیز و قطعه‌قطعه می‌کردم. اینطوری لذت خوردن برایم دوچندان می‌شد. آن شب هم به نظرم این کار درست‌ترین شیوه آمد. از انگورها شروع کردم. دانه‌ها را یکی‌یکی از خوشه جدا کردم و با احتیاط در ظرف بلوری گذاشتم. بعد گیلاس‌ها را به همین ترتیب از ساقه‌یشان چیدم و کنار انگورها گذاشتم. در دلم شاد بودم از اینکه حالا همه از این هنر و خلاقیتم کیف خواهند کرد که با یک پس‌گردنی به خودم آمدم:

  • بچه خدا بگم چیکارت نکنه. چرا میوه‌ها رو اینجوری کردی؟

مامان بود که با صدای آهسته تلاش می‌کرد دعوایم کند.

  • قدیمیا خوب گفتن بخدا: کار کردن دختر، نکردنش بهتر! چرا میو‎ه‌ها رو خراب کردی؟ مگه میخوای به گنجشک غذا بدی؟ برو ظرف میوه رو از یخچال بیار ببینم.
  • تموم شدن. همشونو دون کردم.
  • خاک به سرم. حالا چی بذارم جلو مردم؟ عقلت اندازه همین دونه انگوراست.
  • مگه چه مشکلی دارن؟ بَده واسشون تمیز کردم؟

ولی مامان اعتنایی نکرد و همان ظرف را با شرمساری برد و داستان را برای همه تعریف کرد. تا مدت‌ها در ذهنم می‌گفتم چرا مامان اینقدر بی‌ادب است که دوست نداشت میوه‌ی تمیز جلوی مهمان‌هایش بگذاریم. حتمن اگر خاله‌جان‌اینا بودند این رفتار را نمی‌کرد.

بعد به خودم می‌گفتم از صدای خنده‌ی مهمان‌ها و حرف‌هایشان موقع رفتن معلوم بود که خودشان هم میوه‌خور تمیزی نیستند. اصلن لیاقت نداشتند این همه زحمت برایشان بکشم.

تفاوت جایگاه

همیشه همین است. هرکس از زاویه‌ دید خودش و با همان عقلی که دارد به موضوعات نگاه می‌کند. همین می‌شود که حرف از عدم تفاهم وسط می‌آید و سبابه‌کشان به هم اَنگ “نفهمیدن و درک نداشتن و حماقت” می‌زنیم و هی یادمان می‌رود که هیچ دو نقطه‌ای در جهان یکسان خلق نشده. یکی می‌شود عقل انگوری و دیگری یک آدم بی‌ادب. آن یکی هم قدرنشناسِ بی‌لیاقت!

حالا بعد از نود و بوقی در اکثر مجالس سالاد میوه سرو می‌شود و همه به‌به و چهچه می‌کنند. اما برای منِ کوچک تک‌رقمی‌سن، این کار یک خطا بود.

همه چیز می‌تواند معقول به نظر بیاید. فقط کافی‌ست در زمان و مکان خودش اتفاق بیوفتد. صبور باشید.

شاید دوست داشته باشید مطلبی متناقض بخوانید: لطفن صبور نباشید 🙂

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

8 دیدگاه در “عقل انگوری

  1. آخیش چند روز استرس به جونم افتاده بود و هرچی هم در موردش می نوشتم بدتر می شد اما این پستت رو که دیدم خنده به لبم اومد و تا وقتی که تموم بشه یه لحظه هم به استرسم فکر نمی‌کردم

  2. داشتم مطلبتو میخوندم به عکس توجه نکرده بودم.الان اومدم گوگل سرچی بزنم، سایتت باز مونده بود برام. این عکسو چجوری پیدا کردی؟ چی سرچ زدی؟ 😄 یه دختربچه خوشحاااال با صورت انگوری آخه😍 دقیق واسه متن تو طراحی شده.😄

    1. خاطره جالبی بود و زیبا نوشتی زهرا‌جان. دلم برای دخترک سوخت. خودم هم تجربه مشابه داشتم. اگه من مهمون بودم خیلی خوشحال میشدم که آماده بهم تعارف میشه. اونم انگور یاقوتی.
      دنیا با تفاوت دیدگاه‌ها قشنگ‌تره به شرطی که یاد بگیریم به دیدگاه همدیگه احترام بزاریم.

      1. مرسی عهدیه جان. والا منم خوشحال میشم که کسی میوه این مدلی جلوم بذاره 🙂 لیاقت نداشتن دیگه :))))
        دقیقن همین‌طوره که میگی… :*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *