تولد یک سالگی ژا

امروز تولد یک سالگی سایت هست. یک سال پیش دقیقن در همین روز کارهای سایت تمام شد. به خودم متعهد شدم اولین پست را هرجور شده همان روز به اشتراک بگذارم تا خاطره شود. اولین پست سایت در مورد این بود که: “چرا تصمیم گرفتم خودم یاد بگیرم یک سایت وردپرسی راه‌اندازی کنم؟”

اولین پست را می‌توانید اینجا بخوانید.

دفتر خاطرات یک سایت یک ساله

یک سایت چیزی برای پنهان کردن ندارد. تمام خاطراتش را کف دستش گرفته و هرکسی که پای حرف‌هایش بنشیند، با حوصله از ب بسم‌الله تا نون پایان برایش می‌گوید. یک سایت یک ساله که صاحبی تنبل دارد هم خاطره‌ی زیادی نساخته. نهایت هفتاد، هشتاد تا در یک سال! اُف بر او…!

یک سایت هیچ وقت از تکرار خاطراتش خسته نمی‌شود. تازه از خداخواسته است که هی تندوتند آدم بیاید از ولایات مختلف و او هم تندوتند با آب‌وتاب برایشان حرف بزند.

از این جهت اگر آمده‌اید که خاطره‌ای از دل ژا بخوانید، شما را به گشت‌وگذار در مطالب سایت دعوت می‌کنم.

ژا کیست؟ اُف بر من که بعد از یک سال هنوز ژا را برایتان معرفی نکرده‌ام. قول دو انگشتی می‌دهم در پست بعدی حتمن ژا را معرفی کنم. ملتفتم که دوبارپشت هم از اُف استفاده کردم. تعمدی بود. بگذارید پای اینکه امروز روی مود خودسرزنشی‌ام.

از دفتر خاطرات خانم ژا

وقتی قرار شد از خواهر اولم اولین عکس آتلیه‌ای‌اش را بگیرند یک پیراهن بنفش چرک (پوست پیازی شاید) تنش کردند و به سبب کم‌بودن موهایش یک روسری گل‌دار با پس‌زمینه‌ی مشکی سرش کردند و چیلیک.

برای خواهر دوم هم تصمیم گرفته‌شد با همان لباس عکس بیاندازند و کنار هم در یک قاب قرار دهند. نوبت من هم که رسید داستان تکرار شد و برای چهارمی هم همین‌طور. اما پیراهن به آخری نرسید و روسری به تنهایی پای ثابت عکسمان ماند. بعد هر چهارتا را در یک قاب بزرگ به ترتیب سن گذاشتند و کوبیدند به دیوار اتاق.

شباهت ظاهری‌مان به خصوص با لباسی مشابه چنان زیاد بود که گاهی خودمان هم تشخیص نمی‌دادیم کی به کیه؟ تا اواخر دبستان این قاب روی دیوار بود. تا اینکه یک روز قاب چهارنفره‌مان افتاد و شکست. هرکس عکس خودش را برداشت و توی آلبوم شخص‌اش گذاشت.

بعد از آن حادثه هر که مهمان خانه‌مان می‌شد، سراغ قاب را می‌گرفت و برایش می‌گفتیم که چه شد و چه نشد. بعد حرف از شباهت وسط می‌آمد و یک نفر در جمع به دو خواهر بزرگتر اشاره می‌کرد که:

  • آره. بچگیاشون خیلی شبیه هم بودن ولی دوتا اولی قشنگ‌تر بود. حالا زهرا هم بامزه بودا. ولی نه مثل اون دوتا.

در دلم به همه‌شان فحش می‌دادم که چقدر بی‌ادبند. انگار کورند و نمی‌بینند من هم نشستم و می‌شنوم؛ با آن قیافه‌ی عنرشان.

***

سال هشتاد و دو در مراسم ختم دایی سوم، خانمی همراه مامان خرماگردو درست می‌کرد. خانم سرش را نزدیک مامان برد و آهسته در گوشش گفت:

  • خداروشکر زهرا هم داره کم‌کم خوشگل میشه. چند سال پیش اصلن نمی‌شد فهمید دختر شماست. بقیه دخترات ماشالا قشنگن.

بغضم را قورت دادم و خودم را به کوچه‌ی علی‌چپ زدم تا پاسخ مامان را بشنوم:

  • خب بچم تو سن بلوغ بود. همه تو اون سن قیافشون خوب نیست.

جواب مامان اصلن قانعم نکرد. اصلن بلد نیست کِی چه بگوید که حق مطلب ادا شود. از کوچه علی‌چپ بیرون آمدم و طوری که هردویشان بشنوند گفتم:

  • مامان من میرم اون اتاق.
  • خب وایسا خرماها تمو بشه. خیلی دیگه مونده.
  • شما خوشگلا خودتون هسته‌ی بقیه خرماها رو دربیارید.

خانمه هول شد و گفت:

  • خاک به سرم. نمی‌دونستم می‌شنوه. عزیزم منظورم این بود الان خوشگل هستی، ایشالا خوشگل‌تر می‌شی.

نگاهی چپ بهش انداختم و بدون حرفی رفتم.

****

چند سال پیش همان عکس بچگی‌ام را به دیوار اتاقم زدم و یک عکس هم ازش گرفتم و در اینستاگرامم پست کردم. یک نفر پیام داد:

  • خوش بحالت چه اعتماد به نفسی داری. واقعن روت شد عکس بچگیاتو نشون بقیه بدی؟

پشت‌بند پیامش دومتر استیکر خنده بود!

پرسیدم:

  • مشکل عکس چیه؟

گویا متوجه حرف نامربوطش شد. گفت:

  • هیچی. همین‌جوری گفتم. بامزه‌ست. شوخی کردم.

ولی شوخی نبود؛ یک حرف احمقانه‌ی کاملن جدی که نفی شد. تصمیم گرفتم دیگر بحث را ادامه ندهم.

حالا همان عکس را به دو دلیل در یک سالگی سایتم بعنوان تصویر شاخص قرار دادم.

دلیل اول: من خودم را دوست دارم

هیچ وقت از چهره‌ام خجالت نکشیدم. حتا سال 82 که بهقول خانمه تازه داشتم زیبا می‌شدم! یاعلاقه‌ام به کودکی‌ام چنان است که آرزو می‌کنم اگر روزی دختردار شدم، شبیه بچگی‌هایم باشد

چهره، موقعیت خانوادگی، نژاد، ملیت، رنگ پوست و خیلی چیزها مانند جنسیت است. انسان دخلی در آنها ندارد. پس بجای ملاک قراردادن اینها برای ارزش آدمها، بهتر است شخصیت و فرهنگ و معیارهای انسانی را درنظر بگیرید.

دلیل دوم: جوجه اردک زشت

داستان جوجه اردک زشت را همه‌تان خوانده‌اید. به قول آن خانم محترم خداروشکر بالاخره اینی شدم که می‌بینید (حلالتون نمی‌کنم اگه تو دلتون به اعتماد بنفسم بخندید. استیکر خنده)

پس خیلی ناامید نباشید و از حرف دیگران افسوس نخورید.

از لولو به هلو

تمام اینها را گفتم تا برسیم به سایتی که امروز تولد یک سالگی‌اش بود. هنوز اول راهیم. تاتی تاتی پیش می‌رویم ولی با امیدواری. هنوز مانده به بلوغ برسیم و بعدش نوجوانی زیبا شویم.

پس لطفن پیش از قضاوت و ترک ما، قصه‌ی بچگی ژا را به یاد آورید و صبور بمانید تا با انرژی‌های مثبت و سازنده‌تان مسیر رسیدن به زیبایی ژا را با هم طی کنیم.

بماند به یادگار از اولین تولد سایت ژا  

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

21 دیدگاه در “تولد یک سالگی ژا

  1. زهرا از بس سایتت قشنگ بود که من فکر میکردم چندین ساله داریش و دیگه کاملن حرفه ای شدی.
    چه لپهایی داشتی. من لپی بودم.
    نمیدونم چرا بعضی ها میخوان تو همه چی نظر بدن اصلن به دیگران چه که ما خوشگلیم یا نه. ولی مامانت خیلی بامزه عکس انداخته. اون روسری گل گلی خیلی خوبه. خلاقیتش رو دوست داشتم.
    من یه عکس دارم مال پنج سالگی من و یک سالگی خواهرمه تو مشهد انداختیم. خواهرم قیافه بامزه ای داره و لباس لختی تنشه بعد من یه لباس پشمی تنمه با یک شلوار لی کلفت و یه صندل با جوراب پشمی. انگار خودم هم تو عکس از این وضعیت خجالت زده ام سرم پایینه. خواهرم هر وقت عکس رو میبینه شروع میکنه به خندیدن به من به خاطر تیپم
    ولی به نظرم به مامانم باید بخنده با این سلیقه‌اش. اخه کی تو گرمای تابستون بچه رو اینجوری میپوشونه

      1. چه قووی زیبایی شده جوجه اردک 😍😍😍😍😍
        اینو هروقت اسم و فامیلیت رو میبینم با خودم میگم : شانس بیاره آدم اسم و فامیلیش هم به نویسنده‌ها بخوره…”زهرا هموله” خوشبحالت🥰❤❤❤

  2. زهرا جان خیلی عالی بود داستانت واقعا از خوندنش لذت بردم.
    اون نی نی کوچولو خیلی تپل و خوشکله من که دوست داشتم بگیرمش و کلی بچلونمش.
    تولد یکسالگی سایت قشنگت مبارک، پشتکار و اراده ت قابل ستایش هست.
    امیدوارم تو موفقیت های بعدیت هم مهمونت بشیم ❤️

    1. خیلی خوشحالم که پیامتو دیدم نگین جانم 🙂 :*
      ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی. خوشحالم که دوست داشتی.
      قربوووونت بررررم 🙂
      مرسی عزیزم. از دعای قشنگت. امیدوارم ما هم همیشه مهمون جشن شادیات باشیم 🙂

  3. خسته نباشید. آدم هزچقدر هم بزرگ بشه و در جوانی زیبا بشه، هیچ وقت زیبایی و نمک کودکی رو نداره. وقتی ما یک کودک زیبا را می‌بینیم، ذوق می‌کنیم و قربان‌صدقه‌اش می‌رویم، ولی هیچ وقت برای بزرگ‌تر ها این حس را نداریم.
    بچه‌ها همیشه دوست‌داشتمی هستند.

    1. درود بر اعظم جان عزیزم. خوش اومدی به تولد ژا 🙂
      آره خیلی موافقم باهات. اصلن بچه‎‌ها بوی خدا رو میدن. انگار تو صورت هر کدومشون یه فرشته‌ی کوچولو مخفی شده.
      به مهر بمانی، حضورت مستدام 🙂

  4. متن‌ قشنگ‌ت رو خوندم.
    منم بعضی جاها خندیدم.
    خیلی جالب بود بی‌نهایت. هی می‌خواستم برم جلو ببینم چی شد چی نشد؟ 🙂
    و آفرین که خودت سایت‌ت رو طراحی کردی

    و در پایان آمدیم جشن تولد کیکی در کار نبود، این چه وضعشه 🙂 سریع پیگیری کنید.
    موردی نداره. شمع هم که روشن نکرده بودی. تو تاریکی موندم تا هوا روشن شد این پیام گذاشتم بگم آمدیم خانه نبودین
    بماند به یادگار زهرای عزیز
    تولدت یک سالگی‌ات مبارک سایت زهرا هموله جان چه خوب کا پارسال این موقع وارد درهکده جهانی شدی. مراقب خودت باش.

    همچنان پر قدرت بدرخشی

    1. مرررسی فرزانه‌ی عزیزم 🙂 :*
      سعی کردم خلاصه تعریف کنم که حوصله‌تون سرنره. 🙂
      اولش می‌خواستم بدم به طراحی که استاد گفنه. و بعد یهو تصمیم گرفتم ببینم چی به چیه و فوقع‌ماوقع.
      ایشالا از خجالتت در میام و تولد سایتت که شد با گل و شیرینی خدمت میرسم که جبران کیک و شمع نداشته‌ی بچه‌ی من بشه :))))
      حضورت همیشگی و سبز دوست خوبم. 🙂 :*

  5. نمیفهمم اون خانمه موقع خرمادرست کردن برای ختم دایی، حرف مهمتری نداشت که گیر بده به قیافه تو؟
    فک و فامیلای دماغ عملیا ماهم، به دماغ من خیلی گیر میدادن.دقیقا هربار که منو می‌دیدن. اما مامانم همیشه جوابشونو میداد، یه بار خودم سفت و سخت وایسادم جلوشون و با عصبانیت جوابشونو دادم و دیگه تموم شد ماجرا. از اونروز دیگه کسی جرات نکرد راجع به دماغم حرفی بزنم(در جریان باش دماغشون قبل عمل، خیلی بهتر از بعد عمل شده بود)
    اما کمی بعد، یکی از اون دماغ عملیا، راجع به چروک زیر چشمم نظر داد. من اونشب آینه رو دق دادن از بس وایسادم جلوش، دنبال چروک زیر چشمم گشتم که ببینم کجاست. ندیدم ندیدم ندیدم تا سه سال بعد،همین عید امسال. که تاااازه به میمنت و مبارکی دارای چروک زیر چشم شدم.
    باورم نمیشه کسی به این عکس گیر داده باشه تو اینستاگرام؟
    عکستو که دیدم تا چند دقیقه قربون صدقه‌ش رفتم.انقدر برام شیرین بود که دلم میخواست قاب کنم بزنم به دیوار.

    حالا نمیشه مسیر پیشرفت ژا رو از بزرگیت به کوچیکت طی کنی؟ 😜

    در هر صورت ژا جان تولدت بسیار بسیار مبارکها باشه. 🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
    اینجا با تو، به من بسیار زیاد خوش می‌گذره.❤️

    1. حالا اونور بهت میگم خانمه کی بود. قطعن جواب سوالتو می‌گیری :))))))
      فکر کنم مامان من از این جهت جواب نمی‌داد چون می‌دونست من از پس خودم برمیام اینجور وقتا :))))
      قربونت برم من عشقم. بووووس
      بدجنس اون سوال آخرت یعنی کوچولو بودم قشنگ‌تر بودم؟ :))))) واست دارم :))))))
      مرررسی ایشالا تولد دختر تو :*
      تو از بهترین و خوش‌قلب‌ترین دوستای منی . خداروشاکرم که باهات آشنا شدم و چشم حسود کور، تا حالا با هم مشکلی نداشیتم :))))

  6. 😅😅خیلی دوست داشتمممم عالی بود، منو مدام دنبال خودش تا آخرین جمله کشوند.
    بازهم تبریک دوستم به امید روزها و سال‌های پربارتر عزیزجانم♥️
    متفاوت بودن از ما آدم‌های خاص‌تری میسازد،
    سپاس که نگاهت به پیرامون و زندگی با خیلی از انسان‌ها متفاوته عزیزم و همین رمز موفقیت توست.

    1. خوشحالم که دوست داشتی مریم گلی 🙂 :*
      مررررسی که اومدی تولد منو دخترم 🙂
      سپاس از خودت که به مهر می‌خونی و پری از انرژی‌های مثبت. حضورت همیشگی دوست قشنگم. :*

  7. ای جانم به این دخمل تپل مپل اخمو که با جبروت و جدی، کلمات را این سان روان و دل نشین می نویسد.
    یک سالگی سایت و طراحی قشنگ رو بهت تبریک میگم زهرا جان،
    من از خوندن جمله های قشنگت همیشه لذت می برم خوشحالم که می نویسی و به بودنت افتخار می کنی.

    نویسا باشی و مانا / زهرا دختر دانا🙏🏻🌹

    1. مهتاب جونم :)))))
      از جمله‌ی اولت نمی‌دونستم بخندم یا خجالت بکشم :)))))
      خیلی خوشحال شدم پیامت رو دیدم عزیزم. مرسی که تو این روز کنارم بودی :*
      شما از دوستای باشخصیت و مهربون من هستی. امیدوارم دوستیمون همیشگی باشه عزیزم 🙂 :*

  8. وقتی وارد سایت شدم ناخودآگاه بیشتر از بیش دوست داشتم تک‌تک این واژه ها که کنار هم یه داستان کوتاه شده رو بخونم…اونجایی که خوندم‌جهان‌به اعتبار واژه ها زندس…
    کلمات و واژه هارو موجود زنده تصور کردم…
    و چه ها نمیکند این زبان گر به شیرینی رود‌…
    چه زندگی ها که نجات نمی‌دهد…
    چه امیدها که نمیدهد…
    و چه ها و چه ها…

    1. درورد بر شما جناب مهرورز گرامی
      خوشوقتم از اینکه اولین پیام شما رو در یک سالگی سایتم می‌بینم.
      چقدر تعریف و تمجیدتون رو از کلمات و مادرانگیشون دوست داشتم.
      حضورتان سبز 🙂

  9. زهرا‎جان تبریک میگم تولد بچه‌ات رو. به نظر سایت آدم مثل بچه‌اش میمونه. از متنت بگم که چقدر بامزه تعریف کردی. دوبار بلند خندیدم و چقدر روون و خوب می‌نویسی. زهرای قشنگم خیلی نکته خوبی رو اون آخر گفتی ما چهر‌ه‌مون رو خودمون انتخاب نمی‌کنیم پس بهتره بدون توجه به نظر دیگران خودمون رو دوست داشته باشیم. پربرکت و نویسا باشی ❤

    1. ممنونم فریبای عزیزم. ایشالا شما و بچه‌ات رو هم کنار هم سالیان سال در سلامت کامل ببینم 🙂
      مرسی از نظر مفیدت. باهات موافقم. ممنونم امروز کنار منو سایتم بودی :******

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *