باید ساعت پنج بعد از ظهر باشد.
آقای “فلانی” در دفتر اشیای گمشده نشسته. با موهای فر ریز بهم فشرده، چشمان گودافتاده، پاهای بیرون چرخیده و شانههای خلیده. در دفتر باز شد. آقای “قسمت” وارد اتاق شد و خودش را پشت میز فلزی زوار دررفتهاش مچاله کرد. انگشت پهن انتهاییِ دست راستش را که جوهر آبی کمرنگی رویش ماسیده بود به دهانش برد و تُفِ سَبُکی به آن مالید و مشغول تَوَرُق شد. بعد همانطور که سرش رو به دفتر بود، چشمهایش را از بالای عینک نزدیک بُردَش به سمت فلانی چرخاند و او را ورانداز کرد. دوباره نگاهی کوتاه به دفتر انداخت.
فلانی ابروهای پرپشت جلو آمدهاش را مرتب میکرد و از پنجرهی پشت سرِ آقای قسمت بیرون را میپایید. گویی انتظار چیزی یا کسی را میکشد. سرانجام بعد از دقایقی دراز “قسمت” دهان گشود و دندانهای پیشآمدهاش را نمایان کرد:
داستان کوتاه
- اسم شما در دفتر ثبت نشده.
- اگر اسمم اینجا نیست پس چجوری باید پیدا بشم؟
این سوالی بود که از قبل برای قسمت هم مطرح شده بود اما چون پاسخی برایش نیافت سعی کرد خودش را به کوچهی علی چپ بزند. - فلانی! درسته که هر چیزی گم بشه وظیفهی ماست پیداش کنیم. اما نه هر چیزی!
- اما شما مواجب میگیرید که اشیای گمشده را به صاحبشان تحویل دهید. در ضمن بنده هر چیزی نیستم.
- عرض کردم چیز. اینجا دفتر اشیای گمشده است. فکر میکنم بهتر است به ادارهی افراد گمشده سر بزنید.
- اتفاقن آنجا بودم. گفتند اسمم باید اینجا باشد.
- اما شما شیء نیستید!
- آدمی که خودش را گم کند جز اشیا حساب میشود. لطفن دوباره دفتر را چک کنید.
- بد نیست از این زاویه به داستان نگاه کنید که شاید قسمت شما این بوده تا طوری گم شوید که نه کسی شما را پیدا کند نه جنابعالی، خودتان را. درست است. حتمن قسمت شما بوده. توصیه میکنم با قسمت نجنگید.
- اگر فرض را بر قسمت بگذاریم پس چرا از ابتدا گم نشده بودم؟
آقای قسمت دستی به انحنای سوزنی تارهای پشت لبش کشید و گفت: - سوال شما خیلی منطقی نیست. این را از کثرت آدمهایی میگویم که از بدو تولد گمشده محسوب میشوند. به نظر این حقیر، شما از اول گمشده بودید ولی تصورتان چیز دیگری بوده. چیزی شبیه توهم احتمالن.
- یعنی میفرمایید این خاطرات محوی که جلوی چشمانِ منِ توهمی قیقاج میروند متعلق به شخص دیگریست؟
- بنده که از خاطرات شما خبر ندارم. ولی خاطرات فلانی میتوانند متعلق به هر کسی باشند.
- اگر بنا باشد این طور حساب کنیم پس شما هم میتوانید قسمت هر کسی باشید.
- چرا با لغات بازی میکنی فلانی؟
- شما یک نگاه دیگر به دفترت بیانداز. شاید کسی مرا گم کرده باشد.
- صد بار بررسی کردم. همان که از اول گفتم. شما خودتان را گم کردید.
- بسیار خب. پس لطفن اسم مرا دفتر اشیای گمشده بنویسید. هر زمان پیدا شد به من اطلاع دهید.
شاید دوست داشته باشید بدانید حوالی بهمن چه گذشت؟
چه جوری به ذهنت رسید همچین متنی بنویسی؟ ایدهاش از کجا اومد 😄😄. خلاقانه بود. منم مدتیه خودمو گم کردم. کارایی انجام میدم که مال من نیست. فکر کنم باید برم اسمم رو اونجا تو دفتر ثبت کنم. شاید پیدا بشم به زودی
فریبا😅😅
والا یه روز داشتم توی تلگرام میچرخیدم. یه کلمه به چشمم خورد: اشیای گمشده.
یهو ایدهی نوشتن این داستان به ذهنم رسید. بعد در مراحل بعدی و ویرایش، جزییات رو نوشتم. خوشحالم خوشت اومد🥰😍
عزیزم… همین که احساس میکنی گم شدی و برای پیدا کردن خودت تلاش میکنی یعنی خیلی جلویی. 🥰😘
آفرین زهرا
خلاقیتتو دوست دارم
به موضوع خیلی خوبی اشاره داشتی
واقعن ما خیلی وقتا خودمونو گم میکنیم و تازه بعضی وقتا خودمونم خبر نداریم که گم شدیم.
قربونت برم زهرای عزیزم. تو از جمله دوستانی هستی که قلمت برای من خیلی شیرین و جذابه.
خوشحالم که این داستان رو دوست داشتی😘🥰😍
موافقم باهات. قسمت دومش خیلی دردناکه. هم برای خودمون هم اطرافيان…
چه بسیار فلانی و بهمانی ها که حتی خودشان از گمشدشان بیخبر هستند.
این آقای فلانی باید با پاچهورمالیدگی یقهی آقای قسمتِ بیتفاوت و چشم دریده را میگرفت و یک کف گرگی نثارش میکرد تا حالش جا بیاید و اینجور فلانیهای سرگردان و در جستجوی نام را ناامید نمیکرد
زهرا منم زیاد خودم رو گم میکنم به نظرت اسمم رو برم تو دفتر اشیا گمشده بنویسم یا اشخاص گمشده؟
خلاقیتت رو دوست داشتم
الهی..
این گمشدگی برای خیلیا پیش میاد. همین که بهش واقفی یعنی یه پله جلویی لیلا.
راجع به سوالت خودم دوست دارم وقتی گم میشم، در قسمت اشیای گمشده پیدا بشم. اینجوری میتونم زندگی جدیدی رو دوباره شروع کنم. نه بعنوان یک آدم، یک شخصیت جدید که میتونه به هرچیزی شبیه باشه.
ممنونم ازت دوست خوبم.
متنت جالب بود ولی به نظرم بعضی جاهاش گنگ بود. اگه بازنویسی کنی شاید بیشتر قابل درک بشه و البته ارزش بازنویسی رو داره. به نظرم بعضی از صفات هم با موصوف متناسب نبودند.
ممنونم از نظرتون خانم طوسی عزیز. بازنویسی شده. داستان مفهومی رو بیان میکنه که شاید لازمه بیشتر بهش تفکر کنید تا درک بهتری از اون بدست بیارید.
توصیفات فقط برای ظاهر دو شخصیت داستان بودند. مجدد خوندم ولی ایرادی که گفتید به چشمم نیومد. خوشحال میشم نقاطی که به نظرتون متناسب نبوده رو مطرح کنید که بهتر متوجه منظورتون بشم.
امروز وقتی سرکلاس، معلم محمدصدرا ازش تعریف کرد
یاد ماهان افتادم که تو یکی از پستهات ازت یکبار تعریف کرد و وقتی تعریف بیشتر خواستی گفت یه بار گفتم دیگه.
خواستم به معلمشون بگم بابا بسه دیگه خسته نشدی انقدر از صدرا تعریف کردی😂😂😂
الانم اومدم بگم دستمریزاد دختر، بعد گفتم شاید خسته بشی از تعریفام.
الان چه کنم؟ تعریف کنم؟ نکنم؟😅
میدونی نقطه اوج داستان برام کجا بود؟ اونجا که آقاهه میگه اسممو بنویس تو قسمت اشیا گمشده😢 بیچاره خسته بود خیلی خسته.😢کاش همهمون زودتر پیدا شیم.
مثل همیشه پر معنا.
اگر می خوای خودتو بشناسی، باید زمان هایی خودتو رها کنی و گم بشی. تا خود اصلی تو پا در وجودت بزاره.
ممنونم عزیزم :*
و امید که همیشه این پیداشدنها به بهترین شکل و کمتری زمان انجام بشه.
حالا چرا اشیا گمشده؟ قسمت گمشده ها
درورد طاهره جان
فکر کنم مطلب رو کامل نخوندید که این پیام رو گذاشتید. در هر صورت ممنونم از حضورت دوست خوبم.
آدمی موجودی عجیب و پیچیده است. این فقط یه داستان نیست. شک ندارم هستند کسانی که گم شدهاند. هر کس گمشدهای دارد حتا اگر آن گمشده خودش باشد.
سپاس از حضورتان جناب طاهری. ممنون از اینکه خواندید و نظرتون رو نوشتید.
همین طوره که میفرمایید. هر آدمی یک زمانی خودش را گم میکند. اینکه کی و چجوری دوباره پیدا شود راز موفقیت است.
چه خلاقیت جالبی
مدتها به این مسئله گم شدن فکر کرده بود .
گاهی آدما دوست دارن گم بشن و گاهی بقیه دوست دارن گم بشیم ، ولی اصلا به ذهنم نرسید چطور میشه بصورت داستان اونم به این شیرینی نوشت
خیلی عالی بود زهرا جان 🌹🙏
داستان تفکر برانگیزی بود. به نظرم همه آدمها گاهی خودشون رو گم میکنن. وقتهایی که معنایی برای زندگیندارند و نمیدونن چکاری باید انجام بدن.
مرسی عزیزم.
امروز در کتاب تئوری انتخاب خوندم که این گم شدن هم نوعی انتخابه. حتا اینکه کی و چجوری خودمون رو انتخاب کنی، باز هم انتخاب خودمونه.