من خیلی از چیزها رو ندیدم. خیلی از چیزها رو هم هنوز نمیتونم ببینم. حتا شاید تا وقتی زندهام باز هم نتونم ببینمشون.
خیلی موضوعات مختلف رو هم اصلن نشنیدم. یک وقتهایی که کلمه یا روایت و داستان عجیبی رو میخونم فکر میکنم نویسنده دروغ میگه.
من اصلن نمیتونم به حرفهای دیگران اعتماد کنم. چون من تا حالا چیزی ازشون نشنیدم. پس حتمن اون تعریفهایی که میکنن تخیلیه و قصد جلبتوجه یا گولزدن من رو دارن.
من دلیلی نمیبینم که بخوام در مورد چیزهایی که نه دیدم نه شنیدم تحقیق کنم.
راحتترین راه برای من اینه که خیلی سفت و محکم تو چشمای طرف مقابل زل بزنم و بگم: “ما که نه دیدیم، نه شنیدیم.”
بعد پوزخندی حاکی از اینکه “خر خودتی و من گول اراجیف تورو نمیخورم” حوالهاش کنم. تا حساب کار دستش بیاد و تصور نکنه من از پشت کوه اومدم.
یک بار این حرف رو به یک آدم از دماغ فیل افتاده که فکر میکرد خیلی بیشتر از من حالیشه زدم. طرف اونقدر نادون بود که جواب داد: “چون شما ندیدی یا نشنیدی یعنی وجود نداره؟”
بعد بحث رو کشید به یک موضوع بیربط و پرسید: “شما تا حالا میکروبهای کف دستت رو دیدی؟”
گفتم: این چه سوالیه؟
گفت: “ندیدی. پس میکروب وجود نداره.”
من که نفهمیدم منظورش چیه. ولی خب میکروب با اتفاقی که اون تعریف میکرد، زمین تا آسمون تفاوت داشت.
بهش گفتم: چیزی که شما میگی رو نه من شنیدم نه هیچ کدوم از دور و بریام. حداقل یه نفر باید میشنید دیگه. نباید
جواب داد: “مگه شما با همهی آدمهای اطرافت راجع به این موضوع حرف زدی؟ اینکه هیچ کس از دایرهی دور شما نشنیده پس یعنی نیست، نمیشه؟”
واقعیتش این بود که حرف نزده بودم. ولی دلم نمیخواست کم بیارم و گفتم: :بله با همشون حرف زدم. اونقدر آدم دورم زیاده که برای آمار گرفتن کافی باشه.”
دوباره پرسید: “این آدمای اطراف شما چقدر کتاب میخونن؟ چقدر مطالعه میکنن؟ اصلن منبع درآمد اطلاعاتشون کجاست؟”
یه مرور سریع از همشون تو ذهنم کردم. خودم بعد از اینکه مدرسه رو تموم کردم، که تازه اون هم با تکماده و چندماده تونستم دیپلم بگیرم، دیگه کتابی دستم نگرفتم. همون زمان هم کتاب دستم از ترس چوب و ترکه و اخم و تشر معلم بود.
هیشکی هم از اطرافیانم رو ندیده بودم کتاب بخونن. یه منصور چخه نامی داشتیم که بچهی مثبت و خرخونی بود. هرزگاهی که میدیدم سرش تو کتابه، با بچهها دورهاش میکردیم و مسخرش میکردیم.
آخه از نظر ما آدمای خنگی که بلد نیستن گلیمشون رو از آب بیرون بکشن کتاب میخونن. اصلن آدم عقل درست درمون که نداشته باشه، مجبوره کتاب بخونه.
ما که خودمون عالم دهریم. نیازی به خزعبلات این نویسندهها نداریم. تازه فکر کن طرف فرنگی هم باشه. آخرین باری که منصور چخه رو کتاب به دست دیدیم یه کتاب خارجی دستش بود. نویسندهاش اسمش چِخه بود، چِخِف بود، یه همچین چیزی. واسه همین صداش میکنیم منصور چِخه.
از اون روز دیگه از این آتوآشغالا دستش نگرفت. عوضش خودمون یادش دادیم چجوری با عقل خودش بتونه کار و بارش رو راس و ریس کنه.
طرف همچین پرسید: منبع درآمد اطلاعاتشون کجاست؟ که آدم حس میکنه بازجوییِ وزارت اطلاعات بردنش. منبع درآمد دیگه چه صیغهایه؟ منبع مگه چیز مهمیه؟
گیریم که مهم هم باشه. ما یه احمدآقایی داریم تو محلمون که علم ذاتی داره. بهش وحی میشه. یعنی شب میخوابه، صبح که بیدار میشه، کلی حرف برای گفتن داره. شعر میگه؛ اونم بیسواد.
از همه چی هم سر درمیاره. هرکی مشکل لاینحل داره میره سراغش. اونم معتقده که کتاب ما رو گمراه میکنه. خودش بود که یادمون داد تا وقتی چیزی رو با چشمای خودت ندیدی باور نکن.
کلیتی از این افکارم رو به اون طرف که سوالپیچم کرده بود گفتم. دستبردار نبود. کلن این اهالی کتابخون همینن. قانع نمیشن. همیشه یه حرفی تو آستینشون هست.
وقتی معترض هم میشی میگن “دنیای کلمات بینهایت است و دنیای علم بی حدومرز”
جمع کنید بابا این حرفای صدمنیهغازتون رو. من که چیزی از این حرفاشون نمیفهمم. ولی قطعن شروور میگن.
همه رو که گفتم دوباره پرسید: “منظور احمد آقای شما این بود اگر حرفی راجع به شخصی شنیدی باور نکن. نه این چیزهای ثابت شده. زمین تا آسمون کاربردش فرق داره.”
باز کار رو کشوند به قلنبهگویی. کاربرد کاربرده دیگه. چرا این جماعت فکر میکنن خیلی حالیشونه و ما چون کتاب نمیخونیم هیچی بارمون نیست؟ یعنی چون نمیخونیم نباید ادعایی کنیم؟ لابد پس فردا میخوان بگن حق نداریم راجع به NFT و 5+1 حرفی بزنیم. چون چیزی راجع بهشون نخوندیم. من که هنوز باور دارم این حرف و قصههایی که اینا میگن تخیلیه. اگه باور نداری بیا از احمد آقا بپرس. والا…
اینجا ۱۵ دلیل برای آنکه بدانید کتابخواندن مضر است را بخوانید.
خیلی خیلی خوب بود. تو بی نظیری زهرا جان
ممنونم عزیزم که وقت گذاشتی و نظر قشنگتو گفتی. 🙂
من اینو از کی میخوام بخونم، الان قسمت شد😅 خیلی خیلی دوسش داشتم.
مثه پنبه نوشته بودی اینجا😅 من بعد خودت، عاشق پنبه درونتم
مرررررسی عشقم 🙂
عههه دقت نکردم. انگار تو پنبه رو بیشتر تشخیص میدی تا خودم :)))
عشق منی تو :*