سال پیش برای عرض تسلیت به یکی از بستگان دور که به تازگی شوهرش را از دست داده بود با خانواده راهی منزلشان شدیم.
پیروی تماسی که از پیش با خانوادهی مرحوم گرفتیم، تقریبن تمام فرزندان و نوه و نتیجه و عروس و داماد همگی به استقبال از ما، در منزل مرحوم گرد هم آمدند.
مرحوم معلمی بازنشسته بود با ششسَر عائله.
همیشه مامان وقتی میخواست از اوج دوست داشتن و احترام مردی نسبت به همسرش مثال بزند، اسم ایشان را میآورد. البته تا وقتی که اخبار ضدو نقیضی برخلاف این موضوع بین فامیل بپیچد!
چند ساعتی در منزل ایشان مهمان بودیم. همسر و فرزندانش یکییکی از خاطرات خوب مرحوم میگفتند. ما هم سر به زیر گوش میدادیم. کلام بین روایها بصورت دایره میچرخید. به این ترتیب هرکس چندین نوبت میتوانست خاطرهای را بازگو کند.
در این میان هم یک نفر رد میشد، با ظرف شیرینی و چای و خرمایی، چیزی…
همسر مرحوم به دور چهار یا پنجم خاطرهگویی رسید. در حالیکه با دستمال نوک بینیاش را میچلاند، اینطور آغاز کرد:
- خدا بیامرز خیلی رفیقباز بود. هروقت میرفتیم اهواز بیشتر روزا پیش فرخنده بود. خیلی بهم علاقه داشتن.
کمی مکث کرد. یک گوله اشک بزرگ روی گونهاش غلتید و باز بینیاش را گرفت.
با تعجب به مامان نگاه کردم: فرخنده؟! با چشم اشاره کردم که اگر چیزی میداند آهسته به من هم بگوید. سرش را به نشانهی بیاطلاعی تکان داد.
همسر مرحوم دوباره ادامه داد:
- این سری آخری که رفتیم، بهش گفتم مرد منم آدمم. مثلن با من میای سفر. همش میری پیش فرخنده…
هقهقی کرد و نوهی کوچکش لیوان آبی دستش داد.
یاد شایعات اواخر افتادم و زن صیغهایه مرحوم که میگفتند همسن دختر کوچکش بوده. بعد وقتی زنش متوجه میشود، اثاث خانه و بچهها را میچپاند ته یک کامیون و از آن شهر میروند. بلکه این هوس پیری شوهر از سرش بیوفتد و آخر عمری کوس رسوایی را جار نزنند.
دوباره نگاه آمیخته به ابهام من و مامان بهم گره خورد.
همسر مرحوم، گویی متوجه تغیر حالتمان شد. خیره به مامان آب را سرکشید.
با نوک پا خیلی آرام به پای مامان کوبیدم که یعنی یک چیزی بگو. شاید این زن آرام بگیرد. آدم وقتی دردودل میکند توقع همدردی دارد.
بعد در دلم گفتم عجب زن قوی و رئوفیست. بچههایش هم همینطور بودند. خطای پدر را چنان بخشیده بودند که حالا در مجلس یادبودش، به کینه و کنایه از او یاد نمیکنند.
مامان به اشارهی پای من گلویی صاف کرد و گفت:
- خدا بهتون صبر بده. والا خوب دل بزرگی داری که از اون زن اینقدر راحت حرف میزنی. ولش کن عزیزم. نمیخواد تعریف کنی که ناراحت بشی.
حرف مامان تمام نشده بود که همه یکییکی سرشان را بالا آوردند و به سمت دونفرمان نگاه کردند. گویی چیزی از حرفهای مامان متوجه نشدهباشند
همسر مرحوم پرسید:
- عزیزم کدوم زن رو میگی؟
مامان گفت:
- ببخشید فرخنده کیه؟
با این سوال مامان، مجلس یک مرتبه از خنده به هوا رفت. ما هم بدون آنکه علت خندهشان را بدانیم، همراهشان خندیدیم؛ با شدت زیاد.
صدای خندهها که اندکی فروکش کرد، زن گفت:
- فرخنده، فامیل همکار سابق شوهرمه؛ آقای فرخنده. حواسم نبود قبلش بگم.
حرف زن که تمام شد، ناخواسته به فکرم خندیدم. نگاه زن روی من ایستاد. بیهوا دهانم باز شد که توضیحی برای علت خندهام مطرح کنم:
- من و مامان فکر کردیم شما هی میگید فرخنده منظورتون زن دومشونه.
لبخندم روی صورتم خشک شد و مجلس در سکوتی سنگین فرورفت. بیست جفت چشم کوچک و بزرگ روی من ثابت شد. با لکنت ادامه دادم:
- یع نی می گم که… ما هم شنیده بودیم. مامان گفت شایعه بوده. من یادم رفت…
سکوت سنگینتر شد. چشمغره بابا که با لبهای جمعشده از خشم تلاش میکرد لبخند بزند از رویم تکان نمیخورد.
همسر مرحوم بالاخره سکوت را شکاند:
- نه عزیزم. شما که غریبه نیستین. شایعه نبود. من آبروداری کردیم. واسه همین زندگیمو جمع کردم اومدم اینجا. سنگ به قبرت بباره مرد، که مردهات هم باعث شرمندگیه. هوس پیری بود. دور که شد از سرش پرید. وگرنه جونش واسه من در میرفت.
باز اشکش سرازیر شد و باز سکوتی که با صدای یک نفر که همه را به قرائت فاتحه دعوت کرد.
همه شروع به خواندن فاتحه برای مرحوم کردند. و من در دلم برای خودم فاتحه میخواندم که وقتی پایمان را از در خانهی مرحوم بیرون میگذاشتیم سروکارم با بابا بود و کرامالکاتبین…
قسمت دیگری از سوتفاهمهای آنجوری را اینجا بخوانید.
خاطره جالبی بود و به زیبایی نوشته بودی زهراجان. تصویرسازی عالی بود انگلر خودم کنارتون تو مجلس حضور داشتم. منم چند بار سوتی دادم🫣 و حسابی شرمنده شدم.
البته منم هستم. مرتب میام بهت سر میزنم
خیلی خوب بود. خیلی قشنگ خاطره ها رو تعریف میکنی.
من قربون شما هم برم که همیشه با پیامات کلی لبخند میاد توی دلم. مرسی که همیشه هستی لیلا جانم. بووووس
سلام سلام
با یه بغل کمپوت اومد ملاقاتی :)))
حالت خوبه؟؟؟؟
خوب باشیا باشه.💕
زهرا برای گراواتار چندین بار در روزهای مختلف و ساعتهای مختلف تلاش کردم ولی سایتش برام باز نمیکنه متاسفانه. حسم میگه شاید فیلتر باشه. از اونطرف میگم اگه فیلتره خب نباید صفحه اولیه سایت ساخت گراواتار هم باز بشه . والا نمیدونم خواهر. فک کنم باید باهمین بسازم.😅
ایشالا شب دوباره میام که پستت رو بخونم.بوس و ماچ و بغل
سلام به روی ماهت قشنگم 🙂 قلب
خوبم عزیزم. انگار تازه دارم تخلیه میشم. جمعه میام که لینکای باقیمونهد و جدید اتوبوس رو بخونم. یه سر میام پیشت عزیزکم. قلب بوس
آره سپیده فیلتره. با گوشیت تست کن.
منم شب میام خونت ببینم چی گذشته بهت از دیروز دوست جونیم. بوس به صدرا و رسا کوچولوم و خودت
❤️❤️❤️
:*****
لعنت به این آواتار😂 شیطونه میگه خواننده خاموشت بشما🙄🥴😂
سپیده ببین فرزانه کردلو عکس خودش میوفته کنار پیاماش. خب درستش کن عشقم. :(((
الوعده وفا.
من اومدم قبل لالا ببوسمت و برم😘
وای اونجا که مامان گفت: ببخشید فرخنده کیه🤣🤣🤣منم با جمعیت رفتم رو هوا.
وای نمیتونم باور کنم این واقعی باشه🤣🤣🤣
عشقم خیلی منتظرت بودم 🙂 انگار زندانیام و تو تنها ملاقاتی من. قلب پررنگ.
سپیده قیافه زنشو باید میدیدی که چجور لب ورمیچید که چیزی نگه :))))))