خودتلقینی چیست؟
خودتلقینی فرایندی روانشناختیست. که بوسیلهی آن، یک شخص، افکار، احساسات یا رفتاری را مرتب برای خود تکرار میکند. بطوری که آن موضوع نقطهی کانونی ذهنش میشود.
در این فرایند فرد تمام تمرکز خود را به موضوعی خاص معطوف میکند. این تمرکز سبب میشود که آن موضوع کمکم صورتی عینی و واقعی به خود بگیرد.
داستان شخصی
وقتی خبر فوت عمه نیره را شنیدم، تنها جملهای که در سرم مدام میچرخید این بود:
“تمام کودکیهام پرکشید.”
بعد از چند ساعت گریهی بیوقفه، سعی کردم اولین روزهای کودکیام را با عمهجان به یاد بیاورم. این تلاش برای بازسازی خاطرات، مرا از غمی که در آن غرق بودم غافل کرد. به خودم که آمدم لبخند پررنگی روی صورتم نقش بسته بود.
حالا کمی آرامتر بودم و میتوانستم با موضوع مرگ منطقیتر رفتار کنم. دوستانم وقتی برای تسلیت تماس میگرفتند، بدون گریه پاسخ میدادم.
ابتدا ترسیدم از اینکه انسان بیرحمی شدهام. بعد موضوع مهمتری به خاطرم نشست. که این رفتار منطقی را توجیه میکرد:
“تمام دردهای احساسی و عاطفی و شکست عشقی بیش از 12 دقیقه طول نمیکشد.”
وقتی دردی بیش از این زمان ادامه یابد، دیگر ربطی به اتفاق پیش آمده ندارد. درواقع تمام دردهای بعد از آن و رنجی که تصور میکنیم از فقدان چیزی متحمل شدهایم، به خودتلقینی مرتبط میشود.
چرا ذهن انسان به خودتلقینی متوسل میشود؟
زمانیکه دچار دردی عاطفی میشویم، معمولن با فکرکردن پیوسته به آن موضوع سعی میکنیم کمی از رنجی که متحمل هستیم را بکاهیم. به خاطرات، اتفاقات، عکسها، سفرها، حرفها، شادی و دعواها، خنده و گریهها و هرچیزی که ما را به فرد موردنظر متصل کند، چنگ میاندازیم.
زیرا تمام اینها، یعنی خاطرات، تنها نقطهی اتصال باقیمانده ما با اوست.
با جانبخشی به آنها تلاش میکنیم این نقطهی اتصال را حفظ کنیم. امّا…
خودتلقینی چه پیامدهای خطرناکی دارد؟
خودتلقینی باعث اختلالات روحی از جمله افسردگی شدید، بدگمانی و شکاکی، بددلی، توهم، عصبانیت، خشم، عدماعتماد، بیثباتی رفتاری و… خواهد شد.
تمایل دارم این پیامدها را با شرح داستانهای واقعی کوتاه بازگو کنم.
داستان یک
یکی از دوستان نزدیک بعد از اینکه پارتنرش بطور ناگهانی از رابطهی عاطفیشان خارج شد، با مرور خاطرات مشترک، امیدوار است که دوباره معشوق بیوفا بازخواهدگشت. با این توهم اجازهی نزدیک شدن هیچ کسی را به حریم احساسیاش نمیدهد. خواستگارانش را بدون آنکه چیزی ازشان بداند رد میکند. و حالا بیش از هشت سال است که با خودتلقینی روزهای زندگیاش را میسوزاند.
داستان دو
مادری که دختر و نوهاش را در یک سانحهی رانندگی از دست داد، چند هفته بعد از فوتشان، آنقدر فیلمها و عکسهایشان را تماشا کرد و در واقعیت با آنها حرف زد که بعد از مدتی باورش شد هردویشان زندهاند. در این میان اطرافیان نیز برای همدردی با او به این خودتلقینی مادر دامن زدند و بعد از قریب به پانزده سال، همچنان مادر منتظر است رفتگانش بازگردند.
داستان سه
آقایی بعد از تجربهی یک شکست عاطفی سنگین دنیا را برای خودش تمامشده میدید. بعد از سالها که وارد رابطهی جدیدی شد، با تلقین این واقعیت که داستان زندگی قبلش برایش تکرار خواهد شد، به آزار و اذیت بیدلیل همسر جدیدش پرداخت. نتیجه آن بود که بدون تکرار ماجرای سابق، زندگیشان از هم پاشید.
داستان چهار
یکی از دوستانم دورهی زیادی را با تنهایی عاطفی زندگی میکرد. بر اثر حادثهی تلخی که برایش اتفاق افتاده بود همیشه بیان میکرد که هر روز از غروب تا فردا که آفتاب بزند، حالش دگرگون و افسرده خواهد شد. علتش را تنهایی میدانست. اما با وجود آنکه باز هم وارد رابطهای عاشقانه شد، با خودتلقینی به اینکه غروب دلگیر و بدشگون است، تمام شبها در همین حال افسرده بود. روزها اما پرنشاط و سرحال. رابطهی جدیدش بخاطر حال همیشه غمگینش تمام شد.
خودتلقینی مرگ خاموش زندگی
در تمام داستانهای کوتاه فوق دیدیم که هر شخص با خودتلقینی دردی که میکشد، سعی در اتصال به نقطهی آخرش با آن فرد یا موضوع دارد. خاطرات را مرور میکند. گاهی تلاش میکند داستان را جوری پیش ببرد که به تکرار بیانجامد. زیرا باور دارد که میتواند کاری بکند تا ماجرا طور دیگری رقم بخورد. درواقع نوعی خودسرزنشی توام با خودتلقینی که به مرور فرد را تا مرز کشتن روح و حتا جسم خویش پیش میبرد…
انتخاب با خودتان است. میخواهید تمام عمرتان را به دردهایی که فقط 12 دقیقه ماهیت دارند اختصاص دهید یا با آنها منطقی برخورد کنید!
شاید برایتان جالب باشد داستانی با این مضمون بخوانید: مردی که سایهاش را به دوش میکشید(درباب زندگی در گذشته)
زیبا نوشتید زهرا جان استفاده کردیم💚🙏
بهبه عاطفهجان عزیز. منور کردی بانو …
مرسی عزیزم از اینکه خوندی و نظرت رو نوشتی 🙂
زهرا بغل نیاز دارم😢 به عالمه غر و نق دارم. نبودی همه رو تو دلم گفتم. هیچجا ننوشتمشون😔
نخواستم وقتی میای گذشته من وقتتو بگیره😔😔😔
الانم نپرس چی شده
چون نمیدونم چم شده
اما بغل میخوااااامممم
قربونت برم من قشنگم 🙁
پیامتو تا دیدم خواستم بزنگم که گفتی نپرسم چی شده. الان مرددم بین زنگیدن و نزنگیدن 🙁
من کنارتم رفیق. نترس. بغل زیاااااد :*
“تمام دردهای احساسی و عاطفی و شکست عشقی بیش از ۱۲ دقیقه طول نمیکشد.”
این از یه پژوهش علمی بوده؟ یعنی واقعن ۱۲دقیقه؟ پس چرا ما انقدر ۱۲دقه رو کشش میدیم😖 لعنت بر خودتلقینی.
آره عزیزم از یک مطلب علمی برداشتم قدیما. ولی متسافانه یادم نیست کجا بود که منبعش رو بنویسم.
طول دادنش بخاطر همونیه که گفتم. تمایل داریم نقطه اتصالمون رو حفظ کنیم. گاهی از سر دلتگنی و گاهی بخاطر اینکه فکر میکنیم قراره معجزه بشه و همه چیز درست میشه.
زهرا یه چیز جالب که فهمیدم اینه: هر روزی که بیام سایتت میتونم پستتو لایک کنم.😅
ارتباطمون مثه ارتباط انسانهای اولیه شده که با آتیش همو صدا میزدن😂 میدونم این سر زدن خیلی توفیر داره با آتیش، ولی وقتی شماره داریم از همدیگه و خونمون نیم ساعت باهم فاصله داره و میتونیم حتی بهم ایمیل بزنیم و حتی هزار و یک کار دیگه، پس نتیجه میگیریم خیلی هم توفیر نداره با آتیش🤣
یه غیبت سر دلم مونده. لطفن دیر بیا بذار غیبته از سرم بپره🤣
عههه چه جالب نمیئونستم خودم :)))
اتفاقن تو فکر بودم زودی همدیگرو ببینیم بالاخره. شنبه میرم دندونپزشک برای بار صدم. ببینم بالاخره دهنمو سرویس میکنه یا نه :))) بعدش میریم بیرون ایشالا :)))
وای حساس شدم سپیده. غیبتو تا نپرسم آروم نمیگیگیرم :)))
راستی ایمیل هم خوبه. امشب واست ایمیل میزنم :)))))))))))))))))))))
منم این تجربه رو داشتم و گاهی دوباره سراغم میاد و هر وقت که این سراغم میاد یکی دو روزی طول میکشه که بتونم ازش فرار کنم واقعن وحشتناکه
لیلا جان یکی دو روز برای بعضی دردا شاید هم کم باشه. ولی همین که میتونی ازش فرار کنی یعنی بلدی خودت رو خوب کنی و در تلهی 12 دقیقهای گیر نمیوفتی. بالاخره باید برای هر دردی غصه خورد. ولی نه اونقدر که زندگی رو مختل کنه.