به دیوارهای ذهن هم دست نزنیم

یادداشت روز

“درونگرا یا برونگرا” نامی‌ست که امروزه مردم براحتی روی خودشان می‌گذارند. تنها معیار تفکیک این دو واژه بروز دادن یا کتمان احساسات واقعی‌ست. چیزی که گاهی یک نفر از یک گروه به خودش اجازه می‌دهد به حریم ذهن دیگری دخول کند. و این دخول را به بهانه‌ی نجات فرد تلقی می‌کند.

معمولن آدم‌ها افراد درونگرا را فردی افسرده، غیراجتماعی یا خجالتی خطاب می‌کنند. اما اگر کمی راجع به این دو تیپ شخصیتی مطالعه کنید متوجه خواهید شد چنین القابی فقط زاییده‌ی ذهن آنهاست.

برای تشخیص نوع شخصیت خود می‌توانید این آزمون را انجام دهید.

ذهن درونگرای افسرده

دبستان که می‌رفتم علاقه‌ای به شرکت در مهمانی‌های هر روز خانه‌مان نداشتم. پنج دختر بودیم و با توجه به تعداد اتاق‌های خانه نمی‌توانستم اتاق مستقلی داشته باشم. در اتاقمان روبروی هال باز می‌شد.

وقتی مهمانی آشنا داشتیم در هال می‌نشستند. از مهمان‌های غریبه در اتاق پذیرایی که آن سر خانه بود و دیدی به اتاق‌های خواب نداشت پذیرایی می‌شد. بنابراین افراد غریبه تهدیدی برای برهم زدن خلوتم محسوب نمی‌شدند.

از همان وقت‌ها فقط در جمع‌هایی که احساس خوبی داشتم شرکت می‌کردم. این موضوع سبب شده بود که دوست و فامیل با خنده و شوخی یا حالتی نصیحت‌وارانه به مامان بگویند که فرزند سومش دچار افسرگی‌ست. یا فردی‌ست کمرو و باید برای این مشکل چاره‌ای بیاندیشد. خداروشکر آنوقت‌ها مشاوررفتن مد نبود. و همه چیز به همین فضولی‌ها ختم می‌شد. وگرنه باید مدام یک نفر مشاور جدیدی بهمان معرفی می‌کرد.

***

در سنین پایین‌تر مامان و بابا خیلی تلاش کردند تا این رفتار زشتم را ترک کنم. البته از نظر دیگران زشت و توهین‌آمیز بود. اینکه وقتی مهمان داشتیم فقط به یک سلام خشک و خالی اکتفا می‌کردم و بعد به اتاق مشترکمان که کم پیش می‌آمد خالی باشد بروم.

رفت‌و‌آمد در منزلمان زیاد بود. تقریبن هر روز مهمان داشتیم. این یعنی من هر روز با این مدل حرف‌های تکراری و بعد نصیحت و تنبیه و توبیخ مامان و بابا روبرو بودم. کمی که بزرگتر شدم، مامان به اخلاقم واقف شد. گیردادن‌هایش کمتر شد. اما بابا هنوز وقتی این حرکت را از من می‌بیند تا چند روز خوراک غرغرکردنش به راه می‌شود.

**

تا به حال با آدم درونگرایی برخورد نکرده‌ام که به افراد برون‌گرا بگوید باید خلوت کنید یا در مجالس شلوغ شرکت نکنید و… اما برعکس آن را بجز دیدن، بارها و بارها لمس کرده‌ام.

امروز که دقیقن 35 سال و 3 ماه و 15 روز از عمرم می‌گذرد همچنان با این موضوع مواجه هستم. هنوز آدم‌هایی در نزدیکم هستند که تلاش می‌کنند مرا از دایره‌ی افسردگی و دل‌مردگی و امثالشان نجات دهند. بعد که تلاششان بی‌فایده می‌ماند متوسل به توهین و تمسخر و خندیدن با دیگران به حال نامتعادلم می‌شوند. آدم‌هایی که نمی‌دانند تا چه حد این رفتار می‌تواند به شخص آسیب بزند و هیچ وقت قصد ندارند دست از این بازی بردارند.

برای گریز از این آزارهای روحی تنها چیزی که این سال‌ها توانسته آرامم کند، تکرار این جملات از مامان بوده: “زهرا با بقیه‌ی بچه‌هام فرق داره. رفتارش خیلی متفاوته و باید بلدش باشی تا بتونی باهاش راه بیای.”

به نظرم هرکسی نیاز دارد یک بار در زندگی این جملات را از کسی که به او نزدیک است بشنود. حتا اگر گاهی همان شخص نقضش را بگوید. تکرار بعضی خاطرات برای زنده نگه داشتن امید همیشه واجب است.

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

3 دیدگاه در “به دیوارهای ذهن هم دست نزنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *