افتادن در هزار توی تنهایی
حدود ده سال پیش دچار افسردگی شدیدی شدم. اتفاقاتی که فقط یکی از آنها برای رفتن تا مرز افسردگی کافی بود و هر روز بیرحمانه در حال وقوع بودند. آدم وقتی تازه وارد هزارتوی افسردگی میشود، شبیه کودکیست که بدون مادرش به محلی جدیدی پا گذاشته. همه چیز در عین تازگی برایش ترسناک و مبهم و عجیب است.
ابتدا با نگاهی موشکافانه فقط نظارهگر خواهد بود. در تمام ساعات یا روزهایی که شخص تماشاچیست، خیل عظیمی از حوادث به سمتش هجوم میآورد. حالا این کودک بیپناه، تنها راهی که به ذهنش میرسد این است که کنج خلوتی برای خودش پیدا کند و همان جا چمباتمه بزند تا مادرش -ناجی- به سراغش بیاید.
آدم در مواقعی که اتفاقی برخلاف رویدادهای عادی روزانه برایش پیش میآید یا حتا نظارهگر آنهاست، تمایل دارد آن را برای شخص دیگری بازگو کند. با جزئیات و شاید هم سرسری. اما بدون استثنا همه این میل بازگو کردن را داریم.
ترسهایت را با کلمه بکُش
تصور کنید کودکی که در هزارتو گیر کرده و از آمدن ناجی بیخبر است این اتفاقات را برای چه کسی باید تعریف کند؟
روزهای اول به حافظهاش اعتماد میکند. اینکه همه چیز را آنجا نگه میدارد تا زمانیکه گوشی برای شنیدن پیدا شود.
بعد از چند روز احساس تنهایی مخلوط شده با سایر احساسات تاریک، حافظهی کوتاه مدت اش را نشانه میگیرد.
ترس فراموش کردن حوادث روزانه اولین چیزیست که به سراغ کودک محصور در هزارتو میآید. تصمیم میگیرد برای جلوگیری از ابتلا به نسیان وقایع روزانه را یادداشت کند. همان طور که قرار است بعدها برای بقیه بازگو شود.
شروع به نوشتن میکند. پس از مدتی قلم و کاغذ از کودک جدا نخواهد شد. چون تنها کسیست که با خیال راحت میتواند برایش ساعتها حرف بزند. از هر موضوعی بگوید -حتا موضوعاتی که گفتنشان خلاف عرف و شرع و قانونست- بدون اینکه ترسی برای قضاوت شدن، تحقیر و تنبیه شدن داشته باشد.
به مرور زمان تمام ترسهای سیاه موجود در هزارتوی افسردگی کمرنگ میشوند و کودک جرات این را پیدا میکند که از آن ترسها هم بنویسد و به قلمروشان وارد شود و بدون جنگ و خونریزی شکستشان دهد.
در واقع اسلحهی کودک فقط و فقط کلمات روی کاغذ هستند. وقتی از ترسهایش مینویسد و آن ها را در قالب یک کلمه میبیند، با همان کلمه جملات دلچسب و متنوعی میسازد و متوجه خواهد شد که ترسها فقط کلماتی هستند که در جاهای نامناسبی بکار گرفته شدند.
در ستایش تنهایی
کلمهی تنهایی در نگاه اول حجمی از بدبختی و بیکسی را روی سر آدم میریزد و به همان هزارتوی وحشتناک اشاره میکند. حالا “تنهایی” را در جملاتی زیبا ببینیم:
”تنهایی زندگی کردن، سرنوشت همهی روحهای بزرگ است. ‟
آرتور شوپنهاور-فیلسوف آلمانی
”من عاشق تنهایی هستم. هیچ وقت همنشینی که خوشمشربتر از تنهایی باشد، پیدا نکردم ‟
هنری دیوید ثورو -فیلسوف، نویسنده، شاعر آمریکایی
”اگر با خودتان دوست شوید، هرگز تنها نمیشوید. ‟
ماکسول مالتز– جرتح پلاستیک و نویسنده آمریکایی
”تنهایی به زندگی زیبایی میبخشد، شعلهی خاصی در غروب آفتاب قرار میدهد و عطر هوای شب را بهتر میکند. ‟
هنری رولینز -موسیقیدان آمریکایی
بکار بردن کلمات به نحوی که حس و حال درونی را به بهترین شکل نشان دهد، آدم را به نوشتن ترغیب میکند. ممکن است در ابتدا نوشتههای شما، این قانون را رعایت نکنند.یعنی زمانی که در تنهایی خودتان مشغول نوشتن هستید به این فکر کنید اگر این متن رابرای فلانی بخوانم ممکن است این قسمتش را آن گونه که در ذهنم میگذرد متوجه نشود. برای همین چندین و چند بار با کلمات مختلف و ترکیبهای گوناگون، آن را بازنویسی میکنید. همین بازی با کلمات باعث میشود دست آخر، هر واژه، جای درست خودش را پیدا کند و در متن بنشیند.
اینجاست که کمکم ناجی سروکلهاش پیدا میشود: نوشتن درمانی!
کلمات شما را نجات خواهند داد. مثل طناب شکافتهای که از ابتدای مسیر باید آن را ببافید تا به کمک آن راه خروج را پیدا کنید. راه نجات!
به دنبال راه نجات
در روزهای نه خیلی دور که در هزارتوی افسردگی دست و پا میزدم، نوشتن امنترین راه برای یافتن مسیر خروج و رهایی از تمام دردها و آسیبهایی بود که به بصورت لحظهای به روحم وارد میشدند.
ابتدا غرولندهای شبانه قد علم کردند. افکار پریشان مثل موریانه روی مغزم راه میرفتند. خواب و خوراک و زندگیام مختل شده بود و هنوز به معجزهی نوشتن واقف نبودم. یک برگهی سفید جلویم میگذاشتم. چشمهایم را میبستم و با خودکار روی برگه بصورت نامنظم افکار بریدهبریده و خاکستری را خطخطی میکردم. هرچه بیشتر میگذشت زمان انجام این کار طولانیتر میشد. بعد از خطخطی کردن آنقدر آرام میشدم که خوابم میبرد. فردا وقتی دوباره به کاغذ نگاه میکردم، چیزی از کلمات عایدم نمیشد. اگر بعد از زمانی طولانی سراغ کاغذها میرفتم، اصلن چیزی از موضوعات خوانا هم یادم نمیآمد. اما در هر صورت من به آرامش مطلوب خودساختهای دست مییافتم.
کنجکاوی برای بازخوانی اوراقی که حکم سنبادهی مغزم را داشتند، این فکر را در سرم انداخت که، شبیه آدمهای عادی بنویسم. اوایل این نوشتن فقط برای تخلیهی ذهنم اجرا میشد. بعدتر هنگامیکه برخی جملات در بازخوانی چشمم را گرفت، تصمیم گرفتم به کلمات احترام بگذارم و با دقت بیشتری آنها را در عبارات و جملات و نوشتهها جای دهم. واقفیم که تمرکز روی یک کار باعث دور شدن از افکار موهوم خواهد شد. حالا تصور کنید روی کاری متمرکز هستید که علاوه بر حواسپرتی، مسیر درست را هم به شما نشان خواهد داد. رابین شارما -نویسنده و سخنران کانادایی- در کتابی با عنوان “باشگاه پنج صبحیها” در این باره مینویسد: افزایش سطح آگاهی و تمرکز برای انجام درست کارها و بکارگیری یک رویکرد دقیق میتواند به انجام کار به بهترین شکل منتهی شود.
مشکلات، از رگ گردن به خلاقیت نزدیکتر است
هرچه میل به نوشتن بیشتر میشود، علاقه به یادگیری چیزهای نوین هم افزایش خواهد یافت. فزونی این اطلاعات، مطالعهی بیشتر را میطلبد. چرخیدن در دنیای کتابها، سفر به ناشناختههایی است که یکییکی کشفشان میکنید و این یعنی رسیدن به آگاهی.
آگاهی همان چیزی بود که مسیر رهایی از هزارتوی افسردگی را جلوی پایم گذاشت. آگاهیای که جرقهاش با نوشتن شروع شد و مسیر نوشتن جدی را جلوی پایم گذاشت. مسیری که اگر در دیگ مشکلات نیوفتاده بودم شاید هیچ وقت برایم آشکار نمیشد. قدم زدن در این راه، شما را با چالشهای گوناگون روبرو میکند. هر چالش راهیست به سوی خلاقیتهای نوین. که برای من ورود به دنیای حرفهای نوشتن بود.
شاراما در همان کتاب میگوید: شروع هر تغییری، زمان بالا رفتن سطح شناخت است. زمانیکه بیشتر بدانید، میتوانید موفقتر باشید. مردان و زنان بزرگ جهان کار را با تغییر فکر خود و شکلدهی دربارهی آگاهیشان شروع کردهاند.
همین حالا یک قلم و کاغذ بردارید و چیزهایی که باعث تکدر خاطرتان شده را لیست کنید. بعد، از هرکدام که بیشتر آزردهای به تفسیر توضیحاتی بنویسید. آنقدر ادامه دهید تا آن موضوع برایتان به کلماتی تبدیل شود که فقط روی کاغذ هستند.
نوشتن از درد، برای من حدود پنج سال طول کشید. مسیری طولانی و البته امن که میتوانست با روشهای کوتاهتر درمان، انجام شود، ولی ثبات و ماندگاری کمتری داشت. این مسیر طولانی باعث شد که بعد از یافتن راه، تنهایی را در جملاتی زیبا _مثل جملات فوق_ ببینم و بازی با کلمات را بصورت مستمر انجام دهم.
کلمات مانند کرمهای شبتاب، مسیر تاریک را روشن خواهند خواهند کرد. به زمان بیتفاوت باشید و کرمهای شبتابتان را دنبال کنید.
عالی بود،من هم سالهاست که می دانم دوای دردم نوشتن است.و گهگداری با فشار رواندرمانگرم چند خطی می نوشتم ولی او فقط می گفت درمان تو خاطره نویسی هست ولی هرگز نمی گفت به چه روشی،و حتی به من می گفت تو باید کتاب زندگیت را بنویسی و چاپ کنی،و می گفت تمام مریض های من کتاب زندگیشان را چاپ کرده اند.
و البته هر جا که چشم مینداختم همه دم از معجزه نوشتن می زدند.
ولی انگار هر چیزی زمانی دارد،و این خیلی بد است،چونکه گاهی این زمان آنقدر دیر می شود که دیگر رمقی برایمان نمی ماند،انقدر باید رنج بکشیم که خفه شویم تا زمان انجام آن کار شفا بخش برسد.
و من بلاخره با پیدا کردن اتفاقی مدرسه نویسندگی در گوگل انگار که زمان نوشتن برایم رسیده است.
منیژهی عزیزم نظرت رو خوندم و خوشحالم از اینکه تجربیاتت رو به اشتراک گذاشتی.
زمان داشتن برای همه چیز یک امر بدیهیست و کاریش نمیشه کرد. خاطرم هسات سالهای پیش از این خاطره که در متن ازش حرف زدم بجای نوشتن از ضبط کردن صدام استفاده میکردم. یک گوشی سونی داشتم و در مسیر دانشگاه تا خوابگاه با خودم حرف میزدم و صدامو ضبط میکردم. تا زمانی که یکی از بچههای شیطون و بیادب فامیل به گوشیم دست زده بود و پنهانی تمام فایلای ضبط شده رو برای خودش فرستاده بود. از اون تاریخ به بعد دیگه این کار رو کنار گذاشتم و در دفترچههایی که جلد بیربط به خاطرهنویسی داشتند برای خودم نوشتم. جالبه که اخیرن تعدادی از اونها رو در کتب قدیمی پیدا کردم. اینارو گفتم که بگم نوشتن انواع مختلف داره و هر وقت دیدی حوصله نداری تایپ کنی یا از قلم استفاده کنی، روش های دیگه رو تست کن. ولی حتمن بنویس. درودها برتو دوست عزیزم❤🌱🌸
مثل همیشه عالی بود،
چقدر قشنگ وجامع کردید،
به امید موفقیت های روز افزون ودرخشش هرچه بیشتر شما نویسنده ،عالی،خانم هموله عزیز،
ممنونم از حضور و حمایت مستدام شما جناب سروی گرامی. نظراتتون بسیار مفید و حائز اهمیت هستند. سپاس
خیلی خوب بود.
ممنونم شیوای عزیز.
سلام دوست عزیز
چقدر جامع وکامل نوشته بودید.
بیشتر از متن ازهمخوانی رنگ صورتی با افسردگی خوشم اومد.رنگ صورتی برای جلوگیری ازافسردگی خوبه وچقدر خوب توی سایتت پیاده کرده بودی
قلمت سبز دوست خوبم
سلام خانم همواره عزیز و گرامی ، بی شک نویسنده قهاری هستید شک ندارم ،
چقدر لذت بخش است همه ارکان نویسندگی رعایت کردی حتی زیر نفع ها حتی رنگ خیلی عالی هستید.
موفق و موید باشید 🌹
خانم هموله عزیز و گرامی این کلمه سال گوشی من هم شده بلای جدید واسه من عذر خواهی از پاسخ قبلی نتوانستم پاک کنم جای خانم هموله عزیز ، تایپ اشتباهی شده ،
درود بر شما جناب سروری گرامی.
ممنونم از حسن توجه شما. بسیار ارزشمند هست.
درود ندای عزیز و مهربان
ممنونم از لطفت عزیزم. خوشحالم که به تمام جزییات اینقدر زیبا نگاه کردی.
حضورت سبز عزیزم
سلام دوست عزیز
چقدر جامع وکامل نوشته بودید.
بیشتر از متن ازهمخوانی رنگ صورتی با افسردگی خوشم اومد.رنگ صورتی برای جلوگیری ازافسردگی خوبه وچقدر خوب توی سایتت پیاده کرده بودی
قلمت سبز دوست خوبم