شهریار دردهایت باش

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا بحال بیت معروف “سیزده را همه عالم به در امروز از شهر، من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم” از استاد شهریار عزیز را بارها و بارها شنیده یا خوانده‌اید. اما پشت پرده‌ی این قطعه‌ی بسیار زیبا و اندوهگین چه می‌گذرد؟

این قطعه نقطه عطف زندگی استاد شهریار و روی آوردن او به ادبیات است.این را هوشنگ طیار شاعر، شاگرد و دوست و همشهری محمد حسین شهریار گفته است. حال با هم شرح این ماجرای جانسوز را می‌خوانیم:


سال‌های دور وقتی شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمده بود، همراه با مادرش در خیابان ناصرخسرو کوچه مروی یک اتاق اجاره می‌کند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه می‌شود. صحبتی بین مادران آن‌ها مطرح می‌شود و یک حالت نامزدی بوجود می‌آید. قرار می‌شود که شهریار بعد از ‌اینکه دوره انترنی را گذراند و دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند.

بعد از مدتی شهریار برای گذراندن یک دوره‌ی درسی به خارج از تهران می‌رود. وقتی برمی‌گردد متوجه می‌شود، پدر دختر او را به یک سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج کرده‌اند. شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می‌شود و حتی مدتی هم بستری می‌شود و در این دوران غزل‌های خوب شهریار سروده می‌شوند.

شرح واقعه از زبان استاد شهریار

شهریار از تهران می‌رود و پس از سه سال دوباره برمی‌گردد. اینک ادامه‌ی داستان از زبان خود استاد:

وقتی كه در كشاكش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقه‌ام را به نامردی ربودند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند، در خویشتن شكستم. گویی كه لاشه خشکیده‌ام را بر شانه‌های منجمدم انداخته و به هر سو می‌کشاندم.

بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامی شده بود و نیشخند دشمنانم. چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره‌پاره می‌کرد. روزگار طاقت سوزی داشتم. آواره شهرها شده بودم. از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وا‌مانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم. ازدواج كرده بود. نمی‌دانستم خوشبخت است یا نه؟

.

تقریباً سه سال پس از این شكست سنگین به تهران سفر كرده بودم. روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانكاه مرا می‌فرسود. تشویشی بنیان كن به سینه‌ام چنگ انداخته و قلبم را می‌فشرد. از یاران فاصله گرفتم. رفتم در كنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشته‌های شورآفرین تهران اشك ریختم. پر از اشتیاق سرودن بودم.

ناگهان توپ پلاستیكی صورتی رنگی به پهلویم خورد و رشته افكارم را پاره كرد. دختركی بسیار زیبا و شیرین با لباس‌های رنگین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ می‌نگریست. نمی‌توانست جلو بیاید و توپش را بردارد. شاید از ظاهر ژولیده‌ام می‌ترسید. توپ را برداشتم و با مهربانی صدایش كردم. لبخند شیرینی زد. جلو آمد دستی به موهایش كشیدم. توپ را از من گرفت و به سرعت دوید.

با نگاه تعقیبش كردم تا به نزدیك پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت.
وای… ناگهان سرم گیج رفت، احساس كردم بین زمین و آسمان دیگر فاصله‌ای نیست. او بود. عشق از دست رفته من. همراه با شوهر و فرزندش…

دردی که موجب شکفتن نبوغ شد

روز سیزدهم برای شهریار نحس‌ترین روز سال بود. وقتی با دیدن دخترک در آغوش معشوقه‌اش مواجه می‌شود ناگاه شروع به سرودن این قطعه‌ی زیبا می‌کند:

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
….
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
….
خون دل می‌خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
….
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
….
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
….
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی‌سیم و زرم
….
هنرم کاش گره بند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
….
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

….
تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می‌گذرم
….
تو از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
….
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
….
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه‌کنم لعلم و والا گهرم… 
…..
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم…


بخشی از این شعر معروف بصورت ضرب‌المثل میان مردم رایج شد: “پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

خاطره‌ای غمگین از زبان گاریچی


 استاد گاريچی‌ای داشته كه شهریار را اين طرف و آن طرف می‌برده، بعد از مرگ شهريار گاريچی خاطره جان‌سوزی را تعريف می‌کند:

داستان از اين قرار بوده كه شهريار هميشه سر یک کوچه‌ای به گاريچی می‌گفت اينجا توقف كن تا من بروم توی كوچه و بيایم. يک روز گاريچی شک می‌کند كه استاد توی كوچه پشتی چه كار می‌کند؟ بدون اين كه استاد بفهمد، وقتی سر همان كوچه نگه می‌دارد، دنبال استاد می‌رود و می‌بیند كه استاد در كوچه قدمی می‌زند، كف كوچه را می‌بوسد و بازمی‌گردد! همان جا شهريار متوجه گاريچی می‌شود و ظاهراً از او درخواست می‌کند اين داستان را بازگو نکند. وقتی گاريچی از استاد سبب کار را می‌پرسد استاد پاسخ می‌دهد: «اين كوچه معشوقه من بوده كه بارها باهم از آنجا عبور كرديم»

از شکست‌هایت پله بساز

در داستان بالا که شرح واقعیتی کوتاه از زندگی یکی از مشاهیر ایران بود دیدیم که چگونه این غم بی حد و حصر سکوی پرتابی برای این شاعر بزرگ شد. همان طور که شاگرد استاد نیز اذعان می‌کند این واقعه نقطه عطف شهریار با دنیای ادبیات بود. می‌دانیم که برای همه‌ی انسان‌ها درد و رنج و پذیرش آن امری دشوار است و گذر کردن از این مسیر بسی دشوارتر. عبور از وادی درد معمولن به دو شکل مختلف و در تضاد با هم اتفاق می‌افتد.

از دردهایت شهریارگونه عبور کن

روش اول گذر از درد شبیه اکثر آدم‌های اطرافمان و شاید خودمان است: تسلیم شدن در برابر درد. فرد آنقدر با شکل‌های مختلف درد همزیستی می‌کند تا درد بعنوان بخش مهمی در زندگی‌اش محسوب می‌شود. حتا مهم‌تر از خودش. “پذیرفتن درد” و “زندگی با درد” دو مقوله‌ی کاملن متفاوت می‌باشد. در زندگی با درد شما برده‌ی دردهایتان خواهید شد. از دست دادن فرصت‌ها و ثانیه‌های غیرقابل تکرار تنها بخش کوچکی از این نوع زندگی‌ست.

در روش دوم به رسمیت شناختن درد در حالی انجام می‌شود که نه تنها خللی در روند زندگی‌تان ایجاد نمی‌کند، بلکه موجب کشف حقیقت‌های نهفته‌ی زندگی، رشد، بلوغ نبوغ و دیدن عرصه‌های جدیدی از زندگی می‌شود. درست شبیه داستان زندگی استاد شهریار که نقطه‌ی پرش وی به دنیای ادبیات بود. نوشتن از درد یکی از کارهایی‌ست که می‌تواند به حد زیادی آن را تسکین دهد و درد را فقط به یک کلمه‌ی سه حرفی تبدیل کند.

درک و فهم این موضوع نیازمند آگاهی، تجربه، مطالعه و عمل کردن است.

پیشنهاد: لیستی از مسائلی که روزانه موجبات درد و اندوهتان را فراهم می‌کند تهیه کنید. سپس برای هر مورد وقت بگذارید و تمام وجوهات آن را بررسی کنید. دنبال راه‌هایی برای تبدیل درد به یک موفقیت کوچک بگردید.

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

7 دیدگاه در “شهریار دردهایت باش

    1. خوشحالم که دوست داشتی عزیزم❤
      دقیقن همین ترس مانع هست ولی اگر بدونیم بعد از عبور چه دنیای زیبایی منتظرمونه حتمن انجامش خوهیم داد🦋❤🌱

  1. بیت اول رو من نشنیده بودم تا الان، تا اینحد با شعر غریبه ام.

    تلنگر خیلی خوبی بود؛ تا سی ثانیه پیش که اقدام به کامنت نویسی کنم دستهام رو زیرچونه گذاشته بودم و چشمام خیره به آخرین تیتر متنت بود که من چجوی میتونم عبور کنم؟
    آیا از من هم برمیاد؟
    چه جالب که لایک گذاشتی. یادم باشه ازت بپرسم 👌

    1. اوهوم یادمه راجع به شعر گفتی. ایشالا بعد از آقای ذوزنقه دفتر شعر باز کنیم.
      سپیده مطمئنم آدما اگر بخوان میتونن راهی برای خلاصی از درداشون پیدا کنن. تو هم قطعن میتونی. حتمن انجامش بده.
      باشه عزیزم میگم بهت. یه افزونه نصب کردم. اسمشو میفرستم واست.🦋❤🌱🌸

    1. صبای عزیزم ممنونم که وقت گذاشتی و کامل خوندی و نظر زیبات رو واسم نوشتی. جمله‌ی قشنگت رو هم یادداشت کردم. خیلی خوب بود. مرسی عزیزم. حضورت مانا🙏🏻😘❤🦋🌱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *