این بار تصمیم دارم برای همیشه گوشی تلفنم را خاموش کنم.
همه چیز زیر سر همین گوشیهای تلفن است.
درست وقتی داری زندگی عادیات را میکنی یکهو شمارهای ناشناس سر و کلهاش پیدا میشود.
یکی از همین نیمه شبهایی که در تراس روی راک نشستی و با لذت دود سیگار را در ریههایت میچرخانی.
همه چیز آنقدر آرام است که حضور یک نفر دیگر اهمیتی که ندارد هیچ، مزاحم هم هست.
بی تفاوت روشن و خاموش شدن صفحهی گوشی را نگاه میکنم تا شماره محو شود.
مرد ساختمان روبرویی مقابل پنجره عرض اتاق را با عصبانیت طی میکند. گوشی تلفنش را برمیدارد و کلمات مبهمی را با صدای بلند بیرون میریزد و گوشی تلفن را به زمین پرت میکند. کمی مکث میکند، روبروی پنجره میایستد و ته سیگارش را از پنجره به بیرون پرت میکند. شیشه را با تمام زورش میکوبد و پرده قهوهای را میکشد. داستان خانهی روبرویی برای من به همین سرعت تمام میشود.
کلمات مبهم مرد را مرور میکنم و سعی میکنم با قرار دادنشان کنار هم داستان را خوب بسازم. اما هیچ کدام از جملههای زاییده شده با پرت کردن گوشی و ته سیگار و محکم بسته شدن پنجره، ترکیب موفقی نمیشوند.
شی عجیبی از طبقهی بالا با سرعت از جلوی چشمانم عبور میکند و محکم به زمین میخورد. بیدرنگ به لبهی تراس میروم و تا کمر از نردههای فلزی خم میشوم. به نظر یک تکه پارچه میرسد. روی کاپوت ماشین سفیدرنگ پارک شدهی پایین ساختمان ولو شده. چند دقیقه دقت میکنم تا ماهیت پارچه را تشخیص دهم.
صدای شماره گیری گوشی تلفن که در حالت پخش است گوشهایم را تیز میکند. چند بوق کوتاه و بعد مردی که با استرس جواب میدهد. گوشی از روی پخش برداشته میشود. زن طبقهی بالایی شروع به داد زدن میکند. کلمات واضح و گویای تمام واقعه است. دیگر نیازی به جملهسازی و حدس زدن ماجرا نیست. حتا نیازی به تشخیص هویت پارچهی پرت شده که از صحبتهای زن مشخص شد روتختی مشترکشان بوده.
زن آخرین جمله را با گریه میگوید: “دیگه پاتو توی خونه نذار. همه چیز تموم شده.”
گوشی تلفن همراه را قطع میکند. صدای گریهاش با صدای نم باران مخلوط میشود.
شمارهی ناشناس دوباره روی صفحهی تلفنم مینشیند. منتظر میمانم تا تمام شود. گوشی را برمیدارم و خاموش میکنم و دوباره روی صندلی مینشینم.
همه چیز از همین گوشیهای تلفن شروع میشود.
لعنتیه از نوع غیر جذاب.🙄
منم حوصله گوشی پوشی ندارم بوالله😬
دیدی وقتی ادم گوشی زیاد دستشه،حالت سرگیجه میگیره😣این حسرو با داستانت قشنگ منتقل کردی بهم.
چه عکس قشنگی👌 ولی کاش از عکسهای خودت بذاری. تو که عکاس ماهری هستی، حیفه هنرت در پستو بمانه😅😍