در خودت شنا کن!

سی و یک ثانیه مانده بود تا چراغ سبز شود.

انگشت هایش را یکی یکی در نور آفتاب تکان میداد.

برق لاک ناخن صدفی اش، لبخند کمرنگی روی لبهایش نقاشی میکرد.

دستش را به حالت های مختلف، به طرف نور می گرفت تا رنگ ناخن هایش عوض شود.

با انگشتهایش بازی میکرد و انگشترش را می چرخاند.

از راننده خواستم موزیک را عوض کند.

امین حبیبی با صدای بی جانی می خواند: اون که یه وقتی تنها کسم بود، تنها پناه دل بی کسم بود…

شیشه ی دودی ماشین را به زحمت با دستگیره ی سفتش بالا کشیدم و سرم را به آن تکیه دادم.

بازی با ناخن هایش را هنوز می توانستم ببینم.

عینک دودی فریم قهوه ایش را پایین کشید و به ثانیه های باقی مانده با دقت نگاه کرد.

کسی کنارش ننشسته بود.

هنوز با اکلیل روی ناخن هایش خوشحال بود.

زمزمه ی موزیک، سبیل های باریک و بلند راننده ی جوان را تکان می داد.

دینگ‌دینگ دکمه برای بالابردن ولوم موزیک بی فایده بود.

هر کدام به نحوی در حال خودشان غرق بودند.

یکی با برق ناخن هایش، دیگری با همخوانی کردن موزیک های دهه هشتاد.

بدون شنیدن خداحافظی کافه را ترک‌کرده‌بودم.

بار اول نبود.

از تکرار مکررات بیزارم.

مهم نیست باز هم به این محکوم شوم که باید صبر می کردم تا جواب خداحافظی را می شنیدم و بعد میرفتم.

افکار بی تحرک، مثل پیله ای سیاه حوالی مغز مرثیه می خوانند که فرصتی به اندازه ی ابدیت در انتظارمان نشسته.

کرختی چون کرم روحمان را می خورد.

چرخ می‌خوریم، پیچیده و هنرمندانه، میان خیال‌پردازی‌های ساختگی.

یکجوری باید در خودم غرق شوم، شاید با داستان کردن این ماجرا و توصیف شخصیت های داستانم.

همه به شکل های مختلف مغروق خویشیم، توام با ذوقی دردآور…

در خودت شنا کن

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

14 دیدگاه در “در خودت شنا کن!

  1. سلام و درود
    اینروزها حال و هوای شهرم همین توصیف و داره با هرکی حرف میزنی مطمئنی که ذهن و کلامش با هم یکی نیست
    همه غرقن اما تو چی شاید خودمونم نمیدونیم😢

    1. درود بر شیمای عزیز
      متاسفانه همین طوره. تنها کاری که ازمون برمیاد اینه که بیشتر همدیگه رو درک کنیم. به امید روزای خوب و پر از آرامش…

  2. زهرای خوش قلم داستان قشنگتو خوندم و خودم رو توی همون موقعیت دیدم چقدر خوب توصیف کرده بودی👌♥️

  3. چقدر حال الان من بودم ‌‌😢
    حسابی غرق خویش بودم تا الان و اگر تاشب همینطور بمونه احتمال در رفتن از کوره فراوانه…
    صبر ندارم که من 😓

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *