اشتباهاتت را بپذیر

کلاس اول که بودم استعداد عجیبی در گم کردن پاک‌کن‌هایم داشتم. هر روز که به خانه برمی‌گشتم خبری از پاک‌کن در جامدادی‌ام نبود. حتا روزهایی که خیلی دقت می‌کردم تا مثل جانم از آن مراقبت کنم باز هم وقتی به خانه می‌رسیدم چیزی نبود. گاهی اوقات به کیف مدرسه‌ام شک می‌کردم که مبادا میان راه دست و پا درمی‌آورد و پاک‌کنم را از خودش به بیرون پرت می‌کند! بعد خودم را به خاطر این فرض محال احمق قلمداد می‌کردم و فرض بعدی را می‌کاویدم. شاید پاک‌کن خودش را گم‌ و گور می‌کرد. یا فرض دیگر این بود که کیفم او را در مسیر مدرسه تا خانه قورت می‌داد.اینها افکار خنده‌داری بود که در ذهنم می‌چرخاندم تا بالاخره یکی‌شان با عقل کودکانه‌ام جور دربیاید و برای توجیه به مادرم بگویم.

اوایل سال مادر این سهل‌انگاری مرا نادیده می‌گرفت. بعد کم‌کم غرزدن‌هایش شروع شد. در نهایت به تنبیه متوسل شد. به این صورت که اگر پاک‌کن آخری را هم گم می‌کردم، دیگر خبری از پاک‌کن جدید نبود. از بخت بد این تنبیه هم جواب نداد و آخرین پاک‌کن هم نیست و نابود شد.

تنبیهی که درس عبرت شد

فردا وقتی راهی مدرسه شدم، با خودم گفتم: “خب حالا مامان یک حرفی زده که من حساب کار دستم بیاد. قطعن پاک‌کن جدیدی یک جای کیفم مخفی کرده.” ولی زهی خیال باطل!خوش‌خیال به کلاس رفتم. زنگ اول دیکته داشتیم.

نیمکت‌های چوبی درب و داغانی که سه نفری روی آن می‌نشستیم. زنگ دیکته نفر وسط باید زیر نیمکت می‌رفت و مثل موش جمع می‌شد تا مبادا کسی از روی دفتر دیگری تقلب کند. بعد کیف‌های ده کیلویی را یکی وسط نیمکت قرار می‌دادیم و دو تای دیگر را دو سمت آن. که هیچ راه ارتباطی‌ای با کسی نباشد. دفترمان را هم باید به زحمت لای کیف‌ها جا میدادیم. حقیقتن جای نفر زیر نیمکت از ما راحت‌تر بود. در ساعت کلاس حرف زدن ممنوع بود. قرض گرفتن وسیله هم بخاطر دعواهای بعدش، سر پس دادن و ندادن از وسط سال قدغن شد.

خانم معلم شروع کرد‌. کلمات را با صدای بلند می‌خواند. خیلی آهسته می‌نوشتم و این موجب می‌شد که از قافله جا بمانم و هول شوم و غلط بنویسم. این جا بود که جای خالی پاک‌کن به شدت احساس می‌شد. استرس تمام تنم را فراگرفته بود. کف دستانم مرطوب شده بود. با انگشت اشاره‌ی کوچک روی کلمه‌ی اشتباه چند بار کشیدم. کمرنگ شد ولی گوگرد مداد در اطرافش پخش شد و نمای بدتری به ورقه‌ی دفتر داد. اضطرابم افزون شد. چرا که معلم بارها به تمیزی دفترهایمان تاکید کرده بود. حالا دیگر کلمه‌ی اشتباه مهم نبود. باید گند بعدی را جمع می‌کردم. حواسم کاملا از بقیه‌ی دیکته پرت شد. آهسته به اطراف نگاه کردم که اگر کسی حواسش بود، با اشاره و یواشکی پاک‌کنش را قرض بگیرم. ناگهان چشمم به دختر کناری افتاد که با یک پاک‌کن جوهری مشغول تمیز کردن دفترش بود.

یادم آمد یکی از این پاک‌کن‌ها -که هیچ خاصیتی هم نداشت- ته کیفم مانده. البته فقط قسمت آبی‌رنگش که آن زمان می‌گفتند برای پاک کردن جوهر خودکار است. به سرعت کیفم را گشتم و لای درزهای داخلی‌اش آن را جستم. مسرور شروع کردم به پاک کردن. سیاهی‌اش بیشتر شد. اشک در چشمانم حلقه زد.

دوباره به دخترک نگاه کردم که ببینم چطور با این پاک‌کن زبر دفترش را تمیز می‌کند. دیدم پاک‌کن را به دهانش برد و سراسرش را تف مالید و دوباره روی کاغذش کشید. با اینکه چندش‌آور بود ولی مجبور بودم تست کنم. طوری که کسی نفهمد انگشتم را در دهانم بردم و خیس کردم. بعد تمام پاک‌کن را تفی کردم و دوباره تلاش کردم. رد سیاه چنان محو شد که نه چیزی از آن کلمه باقی ماند نه ورق دفترم! به اندازه‌ی یک بند انگشت دفترم سوراخ شده بود و کاری از دستم ساخته نبود. با بغض به معلم نگاه کردم که عربده میزد: “دفتراتون رو بذارید روی میزم”با بی‌چارگی دفتر را روی میزش گذاشتم و سر جایم نشستم.

اشتباه بخشی از توست

انجام یک کار اشتباه و پذیرفتن آن خیلی به صرفه‌تر از آن است که بخواهیم تلاش کنیم خودمان را به هر روشی بری از خطا نشان دهیم.

این حرف به معنی آن نیست که زحمتی برای درست کردن اشتباهاتمان نکشیم. نه!

خطاهای هر فرد بسته به زندگی‌اش تعریف متفاوتی دارد. به همان میزان راهکار از بین بردن آن‌ها نیز فرق می‌کند. ما نباید توقع داشته باشیم که در مشکلاتمان به شیوه‌ی دیگران عمل کنیم و نتیجه‌ای دقیقن مشابه را ببینیم.

استفاده از تجربیات دیگران بعنوان راهنما مفید است. اما باید مطمئن شویم آیا این راه با فرم زندگی ما تطبیق دارد یا خیر. ما فقط ظاهری از اعمال دیگران را می‌بینیم. تصمیم عجولانه سبب می‌شود قدرت تفکر و تمایز راجع به راه‌حل را از دست دهیم.

ما باید بپذیریم که اشتباهات بخشی از زندگی هستند. هیچ انسانی بدون اشتباه وجود ندارد.

گاهی پرداختن زیادی به یک اشتباه کوچک باعث می‌شود از کل زندگی غافل شویم و اشتباه جدیدی را رقم بزنیم. بعد تمام وقتمان صرف آن خواهد شد تا این کاروان خطا را یک‌جوری منهدم کنیم.

برخی اوقات کمرنگ کردن یک خطا و پذیرفتنش بهتر از آن است که زندگی‌مان را با روشی اشتباه سوراخ کند.

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

4 دیدگاه در “اشتباهاتت را بپذیر

  1. وای که چقدر خوب بود😂 قشنگ استرستو فهمیدم🤣 لعنتی خیلی بد بود.
    راستی چجوری جا میشدیم تو اون نیمکتهای تنگ و کوچیک😂 فک کنم فوبیای آسانسور که الان در منه،دست‌مایه اون نیمکتها باشه😬
    انقدر از این پاک‌کن جوهریا بدم میومد که نگو. رنگ قرمز و آبیش خیلی کثیف بود،اصلن دوست نداشتم داشته باشمش‌.😬
    درس عبرتی که گفتی هم آویزه گوشم خواهم کرد.😗

    1. این داستان واسه همون زمانه که معلم بداخلاقمون یکیو نگه داشت و به توالت نرسید و خودشو خیس کرد. ببین چه کلاس اول زشتی داشتم من😂
      یادمه بچگیام خیلی حالت تهوع میگرفتم. یه شب مامانم واسم از این پاک‌کن جوهریا خریده بود. منم با حالت تهوعی که داشتم به زور خوابم برده بود. غلتیدم به پهلو. بوی پاک‌کن جوهری رفت تو دماغم. حالت تهوم صد برابر شدااا. از اون زمان ازشون بیزار شدم من🤕🤕
      نمیدونم چرا اینقدر طرفدار داشتن😂😂
      آفرین به تو دختر حرف گوش کن😘🙋🏻‍♀️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *