پرده ها رو بکش کنار

پرده

چند سال پیش بر اثر آشامیدن آبی آلوده و قورت دادن تعدادی میکروب که در آب شناور بودند، به بیماری بدی دچار شدم. شروع این بیماری شبیه به سرماخوردگی بود. با این تفاوت که هر نیم ساعت علائم آن تشدید می‌شد. اول با یک سردرد شروع شد. بعد چشم‌ها، سپس گلودرد و پس از آن لرزش شدید پرده گوش. آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد بوشهر بودم. برای تکمیل کارهای پایان‌نامه و دیدن استاد راهنمایم مجبور بودم هر دو هفته سری به آنجا بزنم. میکروب‌های موذی و بدجنس از همان آب خلیج فارس به سرعت وارد بدنم شدند. فقط یک لیوان آب آلوده!

درست چند ساعت قبل از برگشتنم به اهواز بود. در مسیر حدودن شش ساعته‌ای که با اتوبوس باید طی می‌کردیم، حال من ده برابر بدتر شد. به محض رسیدنم به اهواز مستیقمن به درمانگاه رفتم. آقای دکتر هم تشخیصش سرماخوردگی بود. یک سری داروی بیخود دستم داد و گفت بسلامت.

تا صبح به زور نفس کشیدم. فردا مجددن به بیمارستان سر زدم. هوای آن روزهای اهواز خاک قرمز خالص بود. آدم سالم به زور نفس می‌کشید. چه برسد به منی که نفسم بالا نمی‌آمد. آزمایشات مختلف چیزی نشان نداد. البته چیزی برای نشان دادن بود اما کارشناسان آزمایشگاه سواد کافی نداشتند. این جمله تخریب نیست. یک تحقیر خودآگاهانه است برای افرادی که جان آدم‌ها به شغلشان بسته است ولی سهل‌انگارند.

ویروس به ته جانم رسوخ کرد

یک هفته گذشت. هر روز نزد دکترهای مختلف ویزیت می‌شدم. توان جسمی‌ام روبه‌روز تحلیل می‌رفت. قدرت آب و غذا خوردن را از دست داده بودم. احساس می‌کردم توده‌ی بزرگ عجیبی در تمام جانم جولان می‌دهد. غدد لنفاوی پشت سرم به اندازه‌ی یک سیب سرخ بزرگ متورم شده بودند. به همین دلیل نمی‌توانستم به کمر بخوابم. پاهایم یارای حرکت نداشت. به کمک ویلچر به بیمارستان منتقل شدم. در قسمت اورژانس با وجود آنکه اعلام کردم به اکثر آنتی بیوتیک‌ها حساسیت دارم ولی باز سه مدل از آن را روی بدنم تست کردند. تنها حسی که داشتم همدردی عمیق با موش‌های آزمایشگاهی بود. آمپول سوم نفسم را قطع کرد. اکسیژن یک سره تلمبه می‌زد. اما بدنم آنقدر ضعیف بود که نایِ انتقال هوای قاچاقی تا شش‌ها را هم نداشت.

دکتر داخلی بالای سرم آمد و با تشخیصی هوشمندانه نسخه‌ی دکتر اعصاب را پیچید: بیمار مشکل اعصاب دارد. سریع به بخش اعصاب و روان منتقل شود.

روش تشخیص: بیمار توان ایستادن ندارد و بدنش لرزش شدید دارد. وی قادر به تکلم هم نیست.

دکتر محترم ده روز آب و غذا نخوردن را دلیلی بر بی‌جانی نمی‌دانست. تمام طول روز خواب بودم. قبل از خواب اشهد خودم را می‌خواندم و می‌خوابیدم. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. هم خودم هم اطرافیانم.

ویروس بی‌صفت منهدم شد

از آن بیمارستان با رضایت شخصی به جای دیگری منتقل شدم. آزمایش‌ها در آزمایشگاه معتبری تکرار شد: عفونت شدید خون، عفونت ریه، عفونت ادراری، عفونت گوش و حلق و تمام سلول‌های بدن! تشخیص دیرهنگام علت پخش شدن ویروس عفونی در تمام اعضای بدنم بود. کل تنم عفونت بود و به داروهای مورد نیاز حساسیت داشتم! درمان با دارویی که دوبار استفاده‌ی آن در سال آسیب مستقیم به کلیه‌ها می‌رساند شروع شد. هفت عدد در هفت روز متوالی.

روزانه مشت مشت قرص و کپسول و ده تا آمپول و سرم در دو نوبت تا شش ماه متوالی، جان دوباره به من بخشید. اما داستان به همین جا ختم نشد.

هفت سال بعد

بعد از آن روزهای سخت تا چندین ماه مصرف دارو و چکاپ هفتگی ادامه داشت. تقریبن تمام علائم آن درد کوفتی رفته بود بجز گوش درد. پیگیری‌های زیادی انجام دادم. اما همه‌شان متفق‌القول می‌گفتند: چیزی نیست. از استرس است!

این درد کم و زیاد می‌شد اما همیشگی بود. بالاخره پذیرفتم باید آن را بعنوان عوارض آن بیماری مهلک قبول کنم.

تا چند روز پیش که درد شدیدش طاقت‌فرسا شد. به پزشک جدیدی مراجعه کردم. آزمایشات مختلفی انجام شد و نتیجه بیماری جدیدی بود: پرده‌ی گوش تو رفته!

پرده گوش تو رفته چه صیغه‌ای ست؟

پرده‌ی گوش باعث انتقال صدای پیرامون به استخوان‌های گوش میانی می‌شود و به شنیدن کمک می‌کند. گاهی اوقات پرده گوش به سمت داخل کشیده می‌شود که به آن پرده‌ی گوش تورفته می‌گویند. طبق توضیحات دکتر این موضوع به علت مشکل تهویه‌ی هوای گوش اتفاق می‌افتد. که از دلایلش عفونت گوش و عفونت دستگاه تنفسی فوقانی‌ست. برای من هردو بیماری در همان سالها رخ داده بود.

پرده گوش تو رفته چه مضراتی دارد؟

چیزهایی که خواهم گفت تمامن تجربیات شخصی‌ست. درد شدید. کاهش شنوایی تا میزان خیلی بالا. خارش مجاری گوش. لرزش پرده گوش. سوت کشیدن. خشکی زیاد پوست گوش.

همه‌ی اینها فقط به دلیل تهویه نشدن هوای ورودی و خروجی گوش است. تهویه‌‌ی هوا همیشه حواس مرا به هود آشپزخانه و فن دستشویی و نهایتن ماشین جلب می‌کرد. تا امروز که متوجه شدم تهویه‌های مهم‌تری در زندگی هست که اگر توجهی به آنها نشود، عواقبشان کمتر از بوی متعفن توالت و سوختگی غذا نیست.

ذهنت را تهویه کن

از روزی که فهمیدم گوش نیز به تهویه نیاز دارد، تمام فکرم معطوف پرده‌ ذهن شد. تصور کنید دور ذهنتان یک پرده‌ی ضخیم کشیده‌اید که اجازه‌ی ورود و خروج به نور را نمی‌دهد. کم‌کم ذهن کپک می‌زند و رشد و توسعه جایش را به انحطاط و زوال می‌دهد. هیچ کس دوست‌دار یک ذهن کپک‌زده با پرده‌ای قدیمی نیست.

یا مثلن پرده طوری باشد که فقط یک چیزایی حق ورود دارند. هیچ راه خروجی وجود ندارد. قطعن همان اتفاق قبل رخ می‌دهد.

برعکس این هم، چنینی فاجعه‌ای در بَر دارد.

اما آسیب جدی‌تر آنجا رخ می‌نماید که پس از مدتی تمام ورودی‌های ذهنت روی هم تلنبار می‌شوند و جایی برای ورود آموختنی‌های جدید نیست. اتفاقی که می‌افتد این است که از قافله عقب می‌مانیم و مشغول درجا زدن می‌شویم.

  • مراقب تهویه ذهنتان باشید.
  • برای این موضوع از افراد خبره کمک بگیرید.
  • زمان‌بندی معینی داشته باشید.
  • هر چیزی را به ذهنتان راه ندهید.
  • خروجی‌ها نشان دهنده‌ی تجربه‌ی شماست. در عمل نشان دهید.
  • حواستان به میکروب‌های ورودی باشد. حتا کوچکترینشان!

روزه ورودی بگیر

تصمیم بگیرید یک یا چند روز در ماه ورودی ذهنتان را برای 24 ساعت متوقف کنید. از وسایل ارتباطی دور شوید. کتاب نخوانید و راجع به موضوع جدیدی با کسی حرف نزنید. در مقابل وقتتان را به خلق و تولید اثری جدید در رشته‌ی فعالیتتان اختصاص دهید. مثلن اگر نویسنده هستید تمام این زمان مشغول نوشتن شوید. هرچه کلمه‌ معلق در ذهنتان هست را نظم دهید. داستان بنویسید. مقاله منتشر کنید. هر چه دوست دارید. فقط بنویسید. بعد از 24 ساعت خودتان متوجه تخلیه و تهویه ذهنی خود خواهید شد. این روش را بارها تجربه کرده‌ام. با خیال راحت تست کنید.

البته این روش یعنی نوشتن درمانی برای تمام موارد کاربرد دارد. با این شیوه به تهویه‌ی ذهنتان کمک کنید.

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

18 دیدگاه در “پرده ها رو بکش کنار

  1. سلام زهرا
    چه دوران سخت و طاقت فرسایی پشت سرگذاشتی عزیزم.
    واقعن خیلی دردناکه که درد بکشی و دوای دردتو ندونن.
    خدا رو شکر به سلامت از اون گذر سخت عبور کردی عزیزم.
    واقعن وقتی کارمون به سلامتی آدما ربط داره باید خیلی دقت کنیم خیلی.
    اون تو رفتگی پرده گوش و رسیدن به تهویه ذهن هم عالی بود.
    موافقم من پارسال جمعه‌های بدون گوشی داشتم و چقدر این روزها حس آرامش و سبکباری داشتم.

    سلامت باشی گلم و قلمت پر از جوهر ایده‌های عالی❤️😘

  2. سلام زهراجان
    چقدر خوب بود . به نکته ای اشاره کردی که واقعن دربیمارستان ومراکز درمانی با آن روبرو هستیم. چه کسی که میکروب بعنوان شئ خارجی با آب آلوده وارد بدنش شود وچه من که درگیر خودگوییهای خودم بودم. اول وآخر وقتی تشخیص نمی‌دهند انگ بیماری اعصاب و روان به آدم می‌زنند وبا مشت مشت قرص بی اثر ومخرب آدمو نابود می‌کنند.
    له نکات خوبی اشاره کردی.لذت بردم.
    مطلبت بقدری ساده وروان نوشته بود که گویا خودم داشتم روندی که برات اتفاق افتاده را با گوشت وپوست واستخوانم لمس میکردم. بقدری در داستان ذوب شدم که شوق خواندن مرا در خود غرق کرده بود.
    قلمت سبز.

  3. روزهای سخت، وحشناک و پراسترسی رو تجربه کردی. خوشحالم که با موفقیت از این همه سختی و درد عبور کردی. تصور این همه درد و بیماری وحشتناکه. امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی زهرا جان.❤️❤️

  4. چقدر عجیب و سخت و دردناک بود. واقعا گاهی این تیم پزشکی با تشخیص نادرست یا تخصص نداشتن چه بالاهایی که به سر بیمار نمیارن. انگار تمام وجود منم درد کشید با این اتفاقاتی که تعریف کردی. و بعد ربطش به ورودی‌های ذهن هم جالب بود. درست میگی واقعا نیازه این تخلیه ذهن. من گاهی اینجوری میشم. فکر میکنم مغزم دیگه جا نداره و شروع میکنم به نوشتن.

  5. داستان خیلی جالبی بود، خیلی توش غرق شدم ، واقعیتش میخواستم تند خوانی کنم ولی، در داستانتان گیر کردم ،
    موفق باشید خانم هموله و خدا بهتون سلامتی بده

  6. عجب بیماری.
    خدا رو شکر که الان حالت خوبه و کنارمون هستی و اینجوری با قدرت می‌نویسی. ولی چه قشنگ از یک خاطره دردناک به یک موضوع مهم رسیدی. قلم توانایی داری بهت افتخار میکنم

  7. یه چیز عجیب بگم… همین یکی دو ساعت پیش تو افکار و دردهام غرق بودم که این ماحرای تو توی ذهنم مرور شد.(ماجرای بیماری شدیدت که گفتی امیدی به زنده بودنت نداشتی) البته انقدر دقیق ازت نمیدونستم و الان با خوندنش بیشتر متوجه وخیم بودن اوضاع شدم(ده برابر بدتر شدن حالت،کم چیزی نیست).
    وقتی پستت رو باز کردم و دیدم از ماجرایی که ماهها قبل برام تعریف کرده بودی و این ساعتها تو ذهنم وول میخورد نوشتی،با دقت بیشتری متنت رو خوندم‌
    احتمالن یه نشونه برای من تو این کلمه‌ها هست. من اینو اتفاقی نمیدونم.
    زهرا تو علاوه بر اینکه راوی خوبی هستی، رابط خوبی هم هستی.
    تو دقیقن شببه کتابهای پرفروش روانشناسی توصیه میکنی، همونایی که بارها خوندنشون میچسبه.
    مثل شادترین کودک محله هارولد لمب یا کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم …
    موفق باشی همیشه دوستم. تو جات خیلی بالاست

    1. سپیده تو خیلی ماهی. نه بخاطر اینکه ازم تعریف کردیا.نه.
      انرژی مثبت و خوبت توی کلماتت مشخصه. واژه‌هات بوی ریا نداره. همیشه بهش فکر می‌کنم و چیزی جز اینکه انتخابت این بوده جوابم نیست. 😍😍😍❤❤❤

      1. خیلی وقت بود که می دونستم شخصیت فوق العاده ای داری ولی به خاطر درون گرا بودنم که از قدیم کمی در درونم لونه کرده، نتونستم ابراز کنم.
        من خیلی وارد نیستم ولی جذابیت کلامی بالایی داری.
        داستانت هم عالی بود خصوص روزه ورودی ذهن.

      2. خب از اونجایی که این پستت رو خوندم و کامنت داره، و یادمه همش 😅🙈 برم سراغ یه پستی ازت که برام جدیده😍

      3. سلام زهراجان
        اول اینو بگم که عمیقا بابت دردی که تحمل کردی متاسفم. نمی‌دونم واقعا باید به بعضی ازین دکترها چی گفت
        و مثل همیشه از تشابه دوموضوع استفاده کردی تا به بهترین شیوه اطلاعات مفیدی رو منتقل کنی
        ممنونم ازت
        امیدوارم همیشه سلامت باشی مهربون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *