داستانک مسافر

غلت زد، روی دنده‌ی راست خوابید.

  • یکم بیشتر می‌مونی پیشم؟
  • باید برم کارای اومدنت رو انجام بدم. همه منتظر اومدن تو هستن.
  • پس چرا هیچ کس همراهت نیومد؟
  • چون کسی اجازه نداشت بیاد. من هم به زور تونستم راضیشون کنم.
  • خب حالا که اومدی منم با خودت ببر.
  • این وظیفه‌ی من نیست. یکی رو می‌فرستن دنبالت. نگران نباش. صبح نشده پیش مایی.

.

رفت. دوباره به سمت چپ غلتی زد‌.
از نگاه کردن به در و پنجره خسته شده بود.
با انگشتش خطوط مبهمی روی تشکش می‌کشید.
چند وقتی بود که تنها زندگی می‌کرد.
آخر هفته‌ها یک پرستار جوان می‌آمد خانه را مرتب می‌کرد و برایش غذا می‌پخت و می‌رفت.
مدتی بود که عایدی همسر مرحومش کفاف نمی‌داد و مجبور شد پرستار را هم مرخص کند.
آذوقه‌ی غذایش به اتمام رسیده بود و توان راه رفتن نداشت تا کمی خرید کند.
سوادش هم در حد شمارش پول بود و نمی‌توانست با تلفن شماره بگیرد و چیزی سفارش دهد.
چند قطره اشک از گوشه‌ی چشمش آهسته روان شد و روی بالشش پخش شد.
با دستان پینه بسته و لرزانش چشم‌هایش را تمیز کرد و به دنده‌ی راست برگشت.
دوباره به در خیره شد.
آنقدر راه تخت تا در را نگاه کرد که پلک‌هایش روی هم افتاد و خوابید.
دو هفته بعد چند نفر قفل در را شکستند و به زور وارد خانه شدند.
یکی‌شان به اتاق پیرزن که رسید با صدای بلند گفت: بیاید اینجا. فکر کنم علت بوی بد رو پیدا کردیم. یکی زنگ بزنه ماشین نعش‌کش بیاد.

شاید از داستان “ایستگاه اتوبوس” هم خوشتان بیاید.

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

2 دیدگاه در “داستانک مسافر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *