دیشب میخواستم شبیه آدمهای عادی باشم و قبل از خواب به چیزهایی که هیچوقت قرار نیست اتفاق بیوفتد فکر نکنم. با خود گفتم اگر قرار است به آنها نیاندیشم پس باید جایگزینی برایشان بیابم. نمیشود که فکر آدم خالی بماند. آن هم آنوقت شب که مسیر برای درنوردیدن هر خیالی باز است. یعنی اگر بخواهی …
ادامه ی نوشته گور بابای قاسم و بازرگان
برچسب: زهرا هموله، خیال پردازی، داستانک
داستانک مسافر
غلت زد، روی دندهی راست خوابید. . رفت. دوباره به سمت چپ غلتی زد.از نگاه کردن به در و پنجره خسته شده بود.با انگشتش خطوط مبهمی روی تشکش میکشید.چند وقتی بود که تنها زندگی میکرد.آخر هفتهها یک پرستار جوان میآمد خانه را مرتب میکرد و برایش غذا میپخت و میرفت.مدتی بود که عایدی همسر مرحومش …
ادامه ی نوشته داستانک مسافر
چهل سالگی یک زن
هنوز چهل سالگی را نزیستهام.ولی میدانی جانم؟وقتی به چند سال دیگر فکر میکنم کمی امید میگیرم.به اینکه موهایمان از سختی روزگار سپید شده و دستهایمان از دوری هم چروک.که دور چشم تو هم مثل چشمِ من همان خط و خطوط آزاردهندهای را دارد که وقتی نگاهشان میکردی اشک در چشمانت حلقه میزد.به اینکه بعد از …
ادامه ی نوشته چهل سالگی یک زن
همیشه پای یک زن در میان است!
کلاس اول دبستان که بودم، موقع جشنهای مدرسه، مسابقات مختلف برگزار میشد و به قید قرعه به دانشآموزان جایزه میدادن. یه گردونهی فلزی داغون بزرگ داشتیم که یکی از دانشاموزای کلاس پنجمی اون رو میچرخوند. هروقت قیژقیژ گردونه راه میوفتاد، تو دلم دعا میکردم اسم من جز برندهها باشه. اما هیچ وقت این اتفاق نیوفتاد …
ادامه ی نوشته همیشه پای یک زن در میان است!
در خودت شنا کن!
سی و یک ثانیه مانده بود تا چراغ سبز شود. انگشت هایش را یکی یکی در نور آفتاب تکان میداد. برق لاک ناخن صدفی اش، لبخند کمرنگی روی لبهایش نقاشی میکرد. دستش را به حالت های مختلف، به طرف نور می گرفت تا رنگ ناخن هایش عوض شود. با انگشتهایش بازی میکرد و انگشترش را …
ادامه ی نوشته در خودت شنا کن!