کِرم از گلدان است، قسمت اول

چند سال پیش مجبور شدم بدلیل آماده شدن برای دفاع از پایان نامه‌ی ارشد، قید مسافرت با خانواده را بزنم و تنها در خانه بمانم. از صبح تا شب مشغول خواندن و نوشتن و ارائه برای آدم‌های فرضی شدم.
در این میان تنها کاری که باید انجام می‌دادم آب دادن به گلدان های مامان بود. که البته تعدادشان کم هم نبود. در بین آن‌ها گلدانی بود که از سقف آشپزخانه آویزان شده بود. تقریبن گیاهی مقاوم به بی‌آبی. این راه از سرسبزی‌اش پس از دو هفته تشنگی مفرط فهمیدم.

آن مدت تمام گلدان‌ها را آبیاری می‌کردم بجز همین گلدان آویزان. طفلک جلوی دید نبود. همین در معرض دید نبودن سبب شد که تشنه‌تر از اسرای دشت کربلا شود.

تا اینکه یک روز کاملن اتفاقی چشمم به گلدان بینوا افتاد. با عذاب وجدان لاوصفی در سرم کوبیدم. بعد یک پارچ آب برداشتم و گلدان را غرقاب کردم و از آشپزخانه خارج شدم. بعد از چند دقیقه دوباره برای انجام کاری به همان جا برگشتم.

ورودی آشپزخانه یک میزناهارخوری شش نفره بود که گلدان درست بالای میز قرار داشت. روی میز یک رومیزی سفید منقوش به گل‌های بنفش گسترده بود. به محض ورود به آشپزخانه چشمم به میز روبرو افتاد. یک موجود ناشناس روی میز بالا و پایین می‌پرید. از تعجب چشم‌هایم قدرت تشخیص و انتقال تصویر را به مغزم نداشت. چند ثانیه با بهت نگاه کردم. بعد متوجه موجودات ریز دیگری در اطراف موجود درشت اندام قبل شدم. سرم را مثل شترمرغ جلو بردم. پس از چند ثانیه جیغ بنفش ممتدی سر دادم. باورکننده نبود مار به آن بزرگی و توله‌هایش روی میز غذاخوری وسط خانه آن‌طور جولان می‌دادند. از کجا آمده بودند و چطور، خدا می‌داند!

دو دستم را دور سرم گرفته بودم و یک بند جیغ می‌زدم. ماری سیاه قد دراز روی میز بالا و پایین می‌پرید. انگار تیری از غیب به پهلویش خورده بود که آنقدر جست‌وخیز می‌کرد. اطرافش هم پر بود از بچه‌های قد و نیم‌قدش که رفتار مادر را تکرار می‌کردند. اغراق نیست که تعدادشان را چند صد عدد بخوانم.

پس از کلی جیغ و فریاد سعی کردم به خودم مسلط شوم و چونان دختری قهرمان به مارهای وحشی هجوم ببرم. به فکرم رسید قبلش با مادر تماس تصویری بگیرم. که اگر اتفاقی برایم افتاد نیروی امدادی خبر کند. تماس که برقرار شد، تصویر را روی مارهای پرنده گرفتم تا همه شاهد آن صحنه‌های وحشتناک باشند. چشم‌هایم مثل چشمه‌ای جوشان فوران کرده بود و تمامی نداشت. مادر بال و پرمی‌زد تا آرامم کند. اما فایده نداشت.

  • گریه نکن دیگه. الان زنگ می‌زنم جاسم باغبون بیاد بکشتشون.
  • تا جاسم بیاد اینا منو خوردن. یه لیوان آب هم روش.

تلفن را قطع کردم و منتظر جاسم پشت در نشستم. به صرافت افتادم تا آمدنش بیکار ننشینم و تلاشی برای زنده ماندن بکنم. اسپری حشره‌کش را برداشتم. از دور شروع به اسپری کردم. کمی از حرکت توله مارها کم شد. این موضوع اندکی از ترسم کاهید. در حالیکه انگشتم روی اسپری چسبیده بود، خودم را به میز نزدیک‌تر کردم. هنرنمایی افعی‌های دوسر کمتر شده بود و من حس شجاعت بی‌وصفی داشتم. اسپری حشره‌کش خودم را گیج کرد اما مار مادر همچنان می‌پرید.

در همین اثنا صدای زنگ در نوید آمدن جاسم، منجی مرا داشت. به سرعت دست از مبارزه برداشتم و تصمیم گرفتم بقیه‌ی کار را به جاسم بسپارم. در را باز کردم و جاسم را به محل حادثه هدایت کردم. با دیدن صحنه‌ی مقابلش دهانش را گوش تا گوش باز کرد و هارهار خندید:

  • جاسم مار خنده داره؟
  • نه دختر حجیه. اینکه میگی ماره خنده‌ داره.
  • ماره دیگه. سیاهه، درازه، گوشتیه. اگه مار نیست پس چیه؟
  • اینا کرمن دختر حجیه.

و همچنان می‌خندید.

  • دختر حجیه کی به این گلدون بالایی آب دادی؟
  • همین امروز.
  • عجیبه. این گلا وقتی خیلی خشک باشن کرم میزنن.
  • البته دو هفته پیش وعده‌ی قبلیِ آبش بود.
  • پس همینه. والا خوب زنده موند. این کرما مخصوص خاک خشکن. الان که آب ریختی توی گلدون خودشو پرت کرده بیرون. الحمدلله که دیرتر آبش ندادی دخترحجیه. واِلا بزرگتر می‌شد و حتمن می‌خوردت.

همزمان خندید و رومیزی را با احتیاط جمع کرد و به حیاط برد. چند دقیقه بعد با رومیزی تمیز و شسته برگشت:

  • دختر حجیه بفرما اینم خدمت شما. به حجیه خانم هم سلام برسون. وقتی زنگ زد گفت مار اومده برای دخترم، برگشتم. داشتم می‌رفتم خونه.
  • ممنون جاسم. رومیزی رو ببر برای خودت. من اینو ببینم تنم می‌لرزه.
  • دستت درد نکنه خیلی قشنگه. مطمئنی نمیخوایش؟
  • آره ببرش.
  • شکرن دختر حجیه. حواست باشه به گلا دیر آب ندی. فی امان‌الله.

خداحافظی کرد و رفت.

از آن روز تمام هوش و حواسم به تک‌تک گلدان‌ها بود تا دوباره از بی‌آبی کرم نزنند.

بعد به این فکر افتادم که بی‌شباهت نیست اگر همه‌‌ی آدم‌ها گل باشند و رابطه‌ها گلدان. حواسمان به آب و دان گل نباشد و کمبودهایمان را در ارتباط با هم فراموش کنیم، بساطمان همین است. رابطه‌ای سراسر کرم و آفت که اگر خیلی زمان بگذرد، مشکلات شبیه ماری سیاه، جلوی چشممان خواهند لولید. آنوقت جاسم بیار و مار بار کن. حواسمون باشه گل‌هایمان را همیشه در معرض دید بگذاریم.

شازده کوچولوگفت:

مردم سیاره‌ی تو ور می‌دارند پنج هزار تا گل را تو یک گلستان می‌کارند.

و آن یک دانه‌ای را که دنبالش می‌گردند آن وسط پیدا نمی‌کنند…

گفتم: پیدایش نمی‌کنند.

-با وجود این، چیزی که دنبالش می‌گردند ممکن است فقط تو یک گل یا تو یک جرعه آب پیدا بشود…

جواب دادم: گفت‌وگو ندارد.

باز گفت: گیرم چشمِ سَر کور است، باید با چشم دل پی‌اش گشت.

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

2 دیدگاه در “کِرم از گلدان است، قسمت اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *