بیماری‌های رایج یک نویسنده تازه‌کار

در این پست قرار است با برخی بیماری‌های رایج یک نویسنده تازه‌کار آشنا شویم. اگر هم نویسنده نیستید، خواندن این مطلب خالی از لطف نیست. بهتر است ابتدا واژه‌ی نویسنده را تعریف کنیم.

نویسنده کیست؟

نویسنده چیز عجیب و غریبی نیست. موجودی‌ست که دو پا دارد، دو دست و دو گوش. اندکی هوش و ذهنی بازیگوش که می‌نویسد. همین.

خوراکش کلمه است. واژه می‌جَود و جمله پس می‌دهد.

از آنجا که نویسندگی زیرشاخه‌ای از هنر است و هنرمندها اغلب آزادند که در هر زمینه‌ای اظهارنظر کنند، نویسنده نیز از این قاعده مستثنا نیست. او مجوز دارد قلمش را در هر سوراخی بکند.

واقفیم که هنر ته ندارد. اما در این مقوله، نویسنده حسابش از سایر هنریجات جداست.

ته نویسندگی سجن است و بند. یعنی اگر قلم را در سوراخ‌های کت‌وکلفت بزرگان بکنی، حسابت با کرام‌الکاتبین است و اخوان‌الشیاطین.

اما همین رسیدن به محبس نیز با اینکه ته خوبی ندارد، جز از طریق آگاهی و رشد و تعالی بدست نمی‌آید. فی‌المجموع یکی از آمال هر نویسنده‌ای این است که بزرگ باشد. حتا اگر حبسی و بندی شود.

دلنوشته

ابتدایی‌‌ترین سبک نوشتاری هر نویسنده‌ی تازه‌کار است. یعنی اگر از هر نوقلمی بپرسی زمینه‌ی تخصصی‌ات چیست؟ پاسخ خواهد داد: من برای دل خودم می‌نویسم. دلنوشته‌هایی دلی. از ابر و باد و مه و خورشید و فلک می‌گویم. کمی هم باران و غروب جمعه و غم و اندوه در آن می‌پاشم؛ مخاطب دوست دارد.

وسواس انتشار

شما از هر نویسنده‌ی تازه‌کارِ کم‌کار بپرس: “چرا چیزی منتشر نمی‌کنی؟” یا مثلن بگو: “چرا سالی دو مطلب می‌نویسی؟”

پاسخش چنین است: “دچار وسواس انتشار شده‌ام.”

وسوای انتشار دیگر چه کوفتی‌ست؟ بنویس عزیز من، هی بهانه…!

وسواس انتشار مانند برفی‌ست که نویسنده سرش را تا خرتناق در آن فرو می‌برد تا تنبلی‌اش به چشم نیاید.

کمال‌گرایی

“من یک کمال‌گرا هستم.”این جمله را وقتی خواهید شنید که نویسنده چیزی در چنته ندارد و در حفاظ همان “وسواس انتشار” سعی می‌کند روی تنبلی‌اش سرپوش بگذارد.

قلم خشکیده

قلم خشکیده زمانی کاربرد دارد که دایره لغات نویسنده بنا به هزارویک دلیل ته کشیده. یا شخص نگارنده منتظر معجزه و وحی الهی، یک گوشه نشسته تا از عالم غیب ایده‌ی نوشتن به سرش سرازیر شود. در این موقعیت معمولن خود نویسنده با حالت عجز چنین اعلام می‌کند: “نمی‌دونم چرا نوشتنم نمیاد! انگار قلمم خشکیده.”

معمولن هیچ‌وقت هم این مشکل را به دلیل کم‌کاری در نوشتن یا مطالعه نخواهد دانست.

سرقت ادبی

اغلب نویسندگان، بدو فعالیت در قسمت مشخصات صفحات مجازی‌شان می‌نویسند: نویسنده و شاعر و فلان و فلان.

صفحه‌شان را که باز می‌کنی، هیچ مطلبی حاکی از اینکه آنها یک نویسنده یا شاعرند موجود نیست. کافی‌ست علتش را جویا شوید. این سوال پاسخی جز این نخواهد داشت: “اگر نوشته‌هایم را بدزدند، آنوقت چه کنم؟ اینجا که قانون کپی‌رایت نداریم.”

این حالت زمانی ایجاد می‌شود که نویسنده به طرز عجیبی دچار اعتمادبه‌نفس کاذب شده و گمان می‌کند همه‌ی مردم چهارچشمی نشسته‌اند تا ایشان قلم بچرخاند و اوشان بدزدند و ببرند. و به نام خودشان نشر دهند.

احتمالن نویسندگان عمانی خیلی دچار این بیماری‌های هستند. زیرا در این کشور فقط سالیانه هفت عنوان کتاب منتشر می‌شود!

روز مبادا

برخی نویسندگان تازه‌کار به یکی از دلایل بالا در ذهنشان روزی به نام روز مبادا را می‌پرورانند. در آن روز قرار است تمام مطالبشان را یکجا منتشر کنند. یا می‌خواهند یک اتفاق عجیب‌الوقوعی رخ دهد و بستر فراهم شود و یکی‌یکی‌ نوشته‌هایشان را بیرون بیاورند. روز مبادا روزی‌ست که نویسنده خیال می‌کند در آن روز چشم همه‌ی جهان به اوست. پس باید تا آن روز در زیرزمین بنشیند و برای عنکبوت‌ها قصه‌سرایی کند.

توهم دزدی

عده‌ی کمی از این قشر فرهنگی میزان مطالعه‌شان از سرانه‌ی مطالعه‌ی ایران یعنی دو دقیقه در روز هم کمتر است. قضاوت نکنید. آنها دلیلی منطقی دارند. مغز این دسته از نویسندگان توهم دزدی دارد. آنها واهمه دارند اگر در حین خوانش یک کتاب، از قسمتی از متن خوششان بیاید، شیطان در جلدشان می‌رود و آنها را وامی‌دارد که مطلب را به نام خودشان منتشر کنند.

توهم آنها به قدری بالاست که از این بُعد به داستان نمی‌نگرند که: “شاید یک نفر دیگر نیز این مطلب را خوانده باشد و دستشان رو شود.”

دانستن همین جمله کافی‌ست تا فرد به راحتی از شر وسوسه‌ی شیطان خلاص شود. والا…

الهام‌گیری

بعضی‌ها با این واژه در این حد آشنا هستند که می‌توانند متن دیگری را با جابجایی کلمات به نام خودشان منتشر کنند. وقتی هم که می‌گویی سرقت ادبی‌ست، بهشان برمی‌خورد و می‌گویند: این “الهام‌گرفتن” است.

حالا تا صبح برایشان بگو الهام یعنی چه؛ کو گوش شنوا؟ اما تلاشتان را بکنید. نهایتن بلاک خواهید شد.

خودشاخ‌پنداری

یکی از خطرناک‌ترین بیماری‌های رایج خودشاخ‌پنداری‌ست. در این وضعیت فرد بیمار با نوشتن یک دلنوشته و دیدن به‌به و چهچه دوستان و اطرافیانش، یا نهایتش انتشار یک کتاب، گمان می‌کند بزرگترین نویسنده‌ی تاریخِ ادبیاتِ جهان است. به خودش اجازه می‌دهد آثار نویسندگان صاحب‌نام را به راحتی زیر سوال ببرد.

بیان این جمله اوج بیماری شخص را نشان می‌دهد: “اینو که منم بلدم بنویسم.” بعد با قیافه‌ای آنچنانی که خودتان بهتر می‌دانید، مشغول نوشتن نوشته‌جات دلی‌اش می‌شود.

منتقد بی‌قید و شرط

البته می‌دانیم که بهتر است بگوییم هر ایرانی یک منتقد! اما ما کاری به همه‌ی آحاد مردم نداریم. فضول که نیستیم. والا…

اما نویسندگان نوپا می‌پندارند که بعد از ورود به این عرصه می‌بایست تمام کتب را نقد کنند. حتا اگر با هنر نقادی آشنایی نداشته‌باشند.

از طرفی وقتی نویسنده‌ای نوقلم متنی در صفحه‌ی شخصی‌اش منتشر می‌کند، همیشه یک نفر وجود دارد که گلویش را صاف نکرده، بپرد وسط میدان و شلوارش را پایین بکشد و بشاشد به متن آن بیچاره.

کاری نداریم که خیلی‌ها نقد را منحوط به ایرادگیری می‌دانند و علاقه‌ای به بیان محاسن هیچ چیزی ندارند. نوک انگشتمان سمت آن منتقدی‌ست که وقتی از نوشته‌ات دفاع می‌کنی می‌گوید: بنده خودم نویسنده هستم و دستی به قلم دارم.

آه خدای من! درست همین لحظه آدم دلش می‌خواهد یقه‌اش را بِدَرَد. وقتی جمله‌ی اول این پاراگراف را نوشتم که با “آه” شروه می‌شد، یاد حرف آقای معلم افتادم که می‌گفت: “اگر در متنی این واژه را دیدید، فاتحه‌ی آن نویسنده را بخوانید.”

خواستم پاکش کنم. اما لازم دیدم بماند. حالا فاتحه هم خواندید که فبها.

بی‌ارزشی ویرایشی

برخی از این هنرمندان معتقدند که “ویرایش” در برابر “مفهوم” جایگاهی ندارد. اصلن قابل مقایسه نیستند. ویرایش سجاوندی، اجرای اصول و قواعد پاراگراف‌بندی، سامان‌دهی سرفصل‌ها، برطرف‌کردن تناقض‌ها در محتوا، تنظیم نمودارها و جدول‌ها، بررسی صحّت محتوای کتاب، افزودن پاورقی، حذف ساختارها و واژگان بیگانه و برطرف کردن خطاهای دستوری، همه به کنار.

جان مادرت غلط‌های املایی را تصحیح کن و ته جملاتت یک نقطه بگذار. دلخوشیم به همین مقدار.

اینجا قدرت ویرایش را بخوانید.

پای صحبت این دوستان که بنشینی، یک کلام خواهند گفت که این‌ها ادا و اصولِ نویسندگان قرتی‌ست که چیزی در بساط فکرشان نیست و می‌خواهند با خوشگلاسیون متن، خودشان را نشان دهند.

حالا هی شما بگو خواهر/برادر من نوشته‌ی شما بدون ویرایش قابل خواندن نیست، چه برسد به انتقال مفهوم.

تک‌رَوی

در گروهی کوچک از این جامعه به دلایل متنوعی از جمله حسادت، نویسندگان علاقه‌ای به کار تیمی ندارند. البته آنها “حسادت” را با واژه‌ی “رقابت” کتمان خواهند کرد. تفکر این دسته بر این است که دیگران قرار است جای آنها را بگیرند. برای همین تا می‌توانند از کمک کردن به هم امتناع می‌کنند. البته این مورد به تازه‌کار یا کهنه‌کار بودن ربطی ندارد و فقط مختص قشر نویسنده نیست. جزیره‌سازی به بهانه‌ی تمرکز!

مخاطب‌پسند

البته که باید سلیقه‌ی مخاطب را در نظر گرفت. اما قرار نیست یک نویسنده برای تمام مردم بنویسید. هر قلمی مخاطب خاص خودش را دارد. این هنر کلمات ذهن نویسنده است که تعداد مخاطب را معین می‌کند. برخی از نویسندگان تازه‌کار بر این باورند که باید در جامعه چرخید و تشخیص داد که مخاطب علاقه به خواندن چه چیزی دارد؛ بعد آن را نوشت. این موضوع از یک بُعد می‌تواند درست باشد که شما یک تولیدکننده‌ی محتوا هستید که می‌نویسد؛ نه یک نویسنده‌ی خلاق که می‌خواهد جاودانه شود.

خلاقیت در نوشتن سبب ماندگاری نویسندگان بزرگ خواهدشد نه حرکت طبق مُدِ روز. همان‌طور که از نامش پیداست، مُد با گذشت زمان تغییر خواهد کرد.

تیم‌بازی

انجام کار گروهی به شرطی مفید خواهد بود که منجر به تیم‌بازی نشود. این مورد نیز در تمام حرفه‌ها شایع است. اما در این حوزه منجر به ایجاد حسادت و عدوت بین اعضا خواهد شد. به این منوال که یک تیم فقط از اعضای خودش حمایت خواهد کرد و آثار تیم مقابل را یا نادیده می‌گیرد یا به آن حمله می‌کند. قطعن تیمی که حامی قوی‌تری دارد غالب این نبرد احمقانه خواهد شد. تیم ضعیف‌تر نیز مجبور است یا نوچه‌ی آنها شود؛ یا کاملن از صحنه‌ی نوشتن طرد خواهدشد.

حمایت‌خواهی

هر زمان احساس کردید به حمایت کسی برای دیده‌شدن نیاز دارید یادتان باشد که قدرت شما به حمایت دیگران نیست. زیرا جهان به اعتبار واژه زنده است نه حمایت دیگران. بعد با خودت تکرار کن: “مرا چه حاجت به ستاره که خودم ستاره‌سازم.”

البته منکر این نخواهیم شد که حمایت افراد نامور در هر زمینه‌ای موجب تشویق و انگیزه خواهد شد. اما دقت به دو نکته ضروری‌ست:

  • حامی باید فردی منصف باشد؛ با تفکر “استعداد بر رابطه ارجح است.”
  • حمایت باید خودخواسته باشد نه توقعی بصورت وظیفه.

افراد مبتلا به این بیماری از همه متوقعند که آنها را پشتیبانی کنند. چه صاحب هنر باشند، چه زنبور بی‌عسل.

چند نکته‌ مهم

  • همان‌طور که اشاره کردیم، برخی از این بیماری‌ها برای تمام مشاغل و دسته‌های هنری وجود دارد. اما شاخص‌ترین ویژگی یک نویسنده این است که قبل از نوشتن، انسان باشد. نویسندگان مروجّان فرهنگ‌اند. پس از آنها توقع می‌رود تا آنجا که می‌شود خودشان را ایمن نگه دارند.
  • اگر حتا یک مورد از علائم این بیماری‌ها را دارید، در خلوت خودتان توبه کنید و به راه راست بگرایید. باشد که به زمره‌ی نویسندگان حرفه‌ای بپیوندید.
  • این مطالب برای همه‌ی دوستان صاحب قلم صادق نیست. پس لطفن با جبهه‌گیری متعصبانه برخورد نکنید.

آیا بیماری دیگری در اطرافتان دیده‌اید که از قلم افتاده باشد؟

زهرا هموله

zahrahamouleh.com

من زهرا هستم. هموله با ه دو چشم. همیشه از آدم‌هایی که روی یک حرف فامیلی‌شان حساس بودند تعجب می‌کردم. تا اینکه فهمیدم اختلاف یک حرف سبب اختلاف معنای زیاد خواهد شد.مثلن همین فامیل خودم وقتی با ح جیمی نوشته شود یعنی باربر. اما وقتی با ه دو چشم باشد یعنی صبور و بردبار. از اونجایی که من یک دختر فروردینی بسیار صبورم پس همون ه دو چشم درسته. می‌نویسم نه برای دل خودم. بلکه برای دل شما. که بخونید و خوشحال بشید از هنری که از تک‌تک انگشتام می‌ریزه. هدف من خوشنودی شماست.والا... به مهر بخوانید.

15 دیدگاه در “بیماری‌های رایج یک نویسنده تازه‌کار

  1. دکتر خیلی خوبی هستی زهرا جان. بیماری‌ها رو خیلی خوب توضیح دادی و درمان رو بیان کردی. سبکت رو خیلی دوست دارم. عالی بود. الان من به بیماری ننوشتن مبتلا شدم. انتشار که جای خود دارد. ازش فرار می‌کنم.🫣

  2. محتوای مغزداری نوشتی. محکم و باصلابت بود. گاهی جملات عجیبی (حرفای خاچ‌برسری 😄) هم داشت که تعجبم بر برانگیخت. حیث‌المجموع نوشته عالی بود و من به این فکر می‌کردم تو واژه‌نامه‌ای رو شرح دادی که باید نویسنده باشی تا این‌ها رو درک کنی. اونجا که درمورد ویرایش گفتی یه غلط املایی‌ داشتی که ادیت کن در اولین فرصت. شروع رو شروه تایپ کرده بودی.

      1. جمله اول خوندم و نتونستم صبر کنم تا انتها
        بنابراین اومدم نظر بدم بعد برم بقیشو بخونم😅
        یه جمله‌ای بود که نمی‌دونم نویسنده‌اش چه کسی هست
        اما مدت‌ها ذهن منو مشغول کرده بود
        می‌گفت
        نویسنده کسی نیست که می‌نویسد
        کسی است که نمی‌تواند ننویسید
        سه دقیقه سکوت 😂
        و اینکه با جمله‌ی زیر بسی حال کردم
        واژه می‌جَود و جمله پس می‌دهد.

      2. متنتو خیلی دوست داشتم زهراجان
        مثل همیشه پربار و شیرین
        طنز هم که عالی بود
        بااجازت یه نظر شخصی هم می‌دم💛
        به عنوان کسی که مدت‌هاست با کمال‌گرایی دست و پنجه نرم می‌کنه و به هر دری می‌زنه تا باهاش مقابله کنه و بعضی وقتا می‌تونه و بعضی وقتا مغلوب می‌شه، دوست دارم بگم که خیلی وقت‌ها کمال‌گرایی بهانه‌ای برای تنبلی نیست. متاسفانه کمال‌گرایی هم مثل خیلی دیگه از مفاهیم عمیق، دچار کاربرد اشتباهی شده و کمتر کسی متوجهه که ریشه‌ی کمال‌گرایی تا کجاها پیش می‌ره و چه کارایی می‌کنه. خلاصه خواستم بگم این مبارزه‌ی طاقت‌فرسا و مداوم با خودت، این کلافگی و خودسرزنشی بعد شکست خوردن در برابر کمال‌گراییت، این تلاش بی‌وقفه برای درمان که گاهی به بن‌بست می‌رسه، این اضطراب بی‌حد و اندازه که سر کوچکترین مسائل همه‌ی وجودتو می‌گیره، و این ادامه دادن با وجود تمام این مسائل، نمی‌تونه همیشه نشونه‌ی تنبلی باشه. و گاهی تعبیرش به تنبلی، نمک رو زخمی می‌پاشه که کسی جدیش نمی‌گیره.
        البته البته البته
        این فقط و فقط نظر شخصی منه
        و من مثل همیشه عاشق قلمت و جزئی‌نگری و نگاه منحصر به فرد و خلاقانت به مسائل هستم.😍💛
        موفق باشی دوست عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *