در من زنی زندگی میکند که تمام راه را درون اضطراب لولیده است.
زنی که غمش را در نان بیچارگی سق میزند و سکوت میکند.
زنی که شرم دارد از تکرار دردهایش و سخن شمردنشان.
که مبادا انگشتی به سویش راست شود و بگوید: هی فلانی چه خبر از حال بد تکراری؟
در من زنی، زَنِش را یک سره بو میکشد و شب میان لرزهای اجباری خدا را دست به دامن میشود.
زنی که از تمام زندگی چند وجب خاک میخواهد.
خاکی محصور به دیواری که تهش به آسمان برسد.
خاکی که بگویند تمامش سهم اوست به حق انسان بودنش.
که وجب به وجبش را خودش بیل بزند و شجاعت بکارد.
در من زنی آرام نفس میکشد و لبخند میزند و هنوز امیدوار است.
امید آنکه تمام جهانش، خودش باشد و کلمات اصیلی با بوی صلح و آرامش.
کلماتی که جهان را به حرمت جام سرخ حرام دوباره سیراب کنند از بوی رهایی.
در من زنیست قدیسهتر از آسیه و بیپناهتر از مریم.
زنی که صدایش فقط در کاسهی سرش میچرخد و زبانش الکن از لمس واژگانست.
در من زنیست که تمام زورش به جبر و حصار، گیسوانش است و تیغی که بر آن بکشد.
چنگ میاندازد به تارتار ظریفشان و بالا میرود از تعفن سرب شده روی پاهایش.
زنی که نیوشیده به اصوات جان است و گوشهایش متواری از صدای آدمهاست.
زنی که تنش را سپرده به دست باد
که ذراتش را ببرد به انتهای جهان و
یک نقطه بگذارد در پسِ زمان.
در من زنیست آرام، صبور، اندوهگین…
زنی که امیدوارست به پایان اندوه بیپایان…
زهرا این شعر خیلی خیلی زیبا بود
ممنونم از توجهت لیلای مهربون🙏🏻❤🌱
زیبا حضور سبز شماست لیلا جانم🥰🙏🏻