گور بابای قاسم و بازرگان

دیشب می‌خواستم شبیه آدم‌های عادی باشم و قبل از خواب به چیزهایی که هیچ‌وقت قرار نیست اتفاق بیوفتد فکر‌ نکنم. با خود گفتم اگر قرار است به آنها نیاندیشم پس باید جایگزینی برایشان بیابم. نمی‌شود که فکر آدم خالی بماند. آن هم آن‌وقت شب که مسیر برای درنوردیدن هر خیالی باز است. یعنی اگر بخواهی …
ادامه ی نوشته گور بابای قاسم و بازرگان

و عشق خواهد مُرد…

حوالی خرداد بود و امتحانات آخر سال. روزهای پایانی مدرسه برای اکیپ چهارنفره‌ی ما یعنی تمام شدن جنگ موشکی سرکلاس. هر چهارتایمان در درس و مشق قوی بودیم. اما همان‌قدر هم در بازیگوشی. انگار معلم که بسم‌الله شروع درس را می‌گفت، کوکمان می‌کردند. دونفرمان ردیف کنار دیوار بودند؛ نیمکت اول. من و نفر چهارم هم …
ادامه ی نوشته و عشق خواهد مُرد…

در من زنی زندگی می‌کند…

در من زنی زندگی می‌کند که تمام راه را درون اضطراب لولیده است. زنی که غمش را در نان بی‌چارگی سق می‌زند و سکوت می‌کند. زنی که شرم دارد از تکرار دردهایش و سخن‌ شمردنشان. که مبادا انگشتی به سویش راست شود و بگوید: هی فلانی چه خبر از حال بد تکراری؟ در من زنی، …
ادامه ی نوشته در من زنی زندگی می‌کند…

مار از پونه بدش میاد

خانم دکتر وقتی اولین بار ضرب‌المثل “مار از پونه بدش میاد، در لونش سبز میشه” رو از مامانم شنیدم خیلی کوچولو بودم. معنیشو پرسیدم و گفت: مار از پونه متنفره. این جمله یعنی آدم وقتی از یه چیزی بدش میاد، مرتب واسش اتفاق میوفته.میدونی خانم دکتر بعد از اون همیشه تو موارد این مدلی با …
ادامه ی نوشته مار از پونه بدش میاد

چهل سالگی یک زن

هنوز چهل سالگی را نزیسته‌ام.ولی می‌دانی جانم؟وقتی به چند سال دیگر فکر می‌کنم کمی امید می‌گیرم.به اینکه موهایمان از سختی روزگار سپید شده و دست‌هایمان از دوری هم چروک.که دور چشم تو هم مثل چشمِ من همان خط و خطوط آزاردهنده‌ای را دارد که وقتی نگاهشان می‌کردی اشک در چشمانت حلقه می‌زد.به اینکه بعد از …
ادامه ی نوشته چهل سالگی یک زن

یک پیاله شعر، روزهای رنگی‌رنگی

شنبه مادری آبستن استسپیدپوش و آرامبوی بهارنارنج می‌دهد و طعم گیلاس. یکشنبه نورچشمی ست و سرخ گونهدرخشان و صبوردم که می‌زند عطر آبنبات قیچی به زندگی می‌پاشد. دوشنبه روسیاه ست و روشن‌دلدوشنبه‌ها نور غایب است و در غیبت نور، ناشناخته‌ها عیان می‌شوند. سه‌شنبه صورتی‌ستبازیگوش و سر‌به‌هوامزه‌ی کوکی شکلاتی داغ می‌دهد چهارشنبه حسابش سواستمتمول ست و …
ادامه ی نوشته یک پیاله شعر، روزهای رنگی‌رنگی

همیشه پای یک زن در میان است!

کلاس اول دبستان که بودم، موقع جشن‌های مدرسه، مسابقات مختلف برگزار می‌شد و به قید قرعه به دانش‌آموزان جایزه می‌دادن. یه گردونه‌ی فلزی داغون بزرگ داشتیم که یکی از دانش‌اموزای کلاس پنجمی اون رو می‌چرخوند. هروقت قیژقیژ گردونه راه میوفتاد، تو دلم دعا می‌کردم اسم من جز برنده‌ها باشه. اما هیچ وقت این اتفاق نیوفتاد …
ادامه ی نوشته همیشه پای یک زن در میان است!