در من زنی زندگی میکند که تمام راه را درون اضطراب لولیده است. زنی که غمش را در نان بیچارگی سق میزند و سکوت میکند. زنی که شرم دارد از تکرار دردهایش و سخن شمردنشان. که مبادا انگشتی به سویش راست شود و بگوید: هی فلانی چه خبر از حال بد تکراری؟ در من زنی، …
ادامه ی نوشته در من زنی زندگی میکند…
برچسب: شعر
دمی با جبران خلیل
در پست قبل مطلبی راجع به اینکه هیچ انسانی صاحب انسان دیگری نیست صبحت کردیم. دیدم خالی از لطف نیست که دو قطعهی کوتاه و بسیار پرمغز را از جبران خلیل جبران با هم بخوانیم. این دو قطعه از کتاب “پیامبر و دیوانه” ترجمهی “نجف دریابندری” -نشر کارنامه- انتخاب شدهاند. دلیل انتخاب این دو متن …
ادامه ی نوشته دمی با جبران خلیل
یک پیاله شعر، روزهای رنگیرنگی
شنبه مادری آبستن استسپیدپوش و آرامبوی بهارنارنج میدهد و طعم گیلاس. یکشنبه نورچشمی ست و سرخ گونهدرخشان و صبوردم که میزند عطر آبنبات قیچی به زندگی میپاشد. دوشنبه روسیاه ست و روشندلدوشنبهها نور غایب است و در غیبت نور، ناشناختهها عیان میشوند. سهشنبه صورتیستبازیگوش و سربههوامزهی کوکی شکلاتی داغ میدهد چهارشنبه حسابش سواستمتمول ست و …
ادامه ی نوشته یک پیاله شعر، روزهای رنگیرنگی
دریچه، یک پیاله شعر
“نشستهام به در نگاه میکنم دریچه آه میکشد“ دریچه کو؟ تمام روزهای رفته و نمرده کو؟ خوشی و لذت و عروسک نمرده کو؟ به در نگاه کردم و دلم دریچه شد برای تو دریچه را گشودم و تمام خانه پر شد از نسیم عطر بوی تو من همچنان به لحظههای رفتنت نگاه خیره میکنم میان …
ادامه ی نوشته دریچه، یک پیاله شعر